ما را نصیحت کن!

درباره حیات معنوی عارف نامدار، مرحوم حاج‌اسماعیل دولابی

ما را نصیحت کن!


«ابراهیم یک‌ دفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم: چی شده؟ گفت: هیچی، اگر وقت داری بریم دیدن یک بنده خدا! من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم. با ابراهیم داخل یک خانه رفتیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر، بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج‌آقا با یکی از جوان‌ها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهره‌ای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی، چه عجب این طرف‌ها؟ ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج‌آقا، وقت نمی‌کنیم خدمت برسیم. همین‌ طور که صحبت می‌کردند، فهمیدم ایشان ابراهیم را خوب می‌شناسد. حاج‌آقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد، رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما را یک کم نصیحت کن! ابراهیم از خجالت سرخ شده بود... موقع برگشت، بین راه گفتم: ابرام جون، تو هم به این بابا یک کم نصیحت می‌کردی، دیگه سرخ و زرد ‌شدن نداره! با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی میگی امیرجون... این آقا، حاج میرزا اسماعیل دولابی یکی از اولیای خداست...». آنچه خواندید، فرازی از صفحه 124 کتاب خواندنی «سلام بر ابراهیم» (زندگی‌نامه شهید ابراهیم هادی) است که همنشین مردی بود که راه‌های رسیدن به پروردگار را برای شاگردان و شنوندگان کلامش معنا می‌کرد.

آن عارف باصفا
برای بسیاری از ما، نام حاج اسماعیل دولابی آشناست و شاید سیمای نورانی او را دیده و کلامش را که چون از دل برمی‌خیزد، لاجرم بر دل می‌نشیند، شنیده ‌باشیم. حاج اسماعیل از آن عارفان دلسوخته‌ای بود که اهل دکان باز کردن نبود، طریقت را فدای شریعت نمی‌کرد و رسیدن به سعادت دنیوی و اخروی را، جز از مسیر شریعت و پیمودن راه اهل‌بیت(ع) ممکن نمی‌دانست. جلسات درس اخلاقش در خیابان سرآسیاب تهران، آن قدر صفا داشت که آدم‌های مختلف از هر طبقه و صنفی، با هر فکر و دیدگاهی، جذب آن می‌شدند. حاجی از خدا می‌گفت و آنچه جز خداست را بیهوده معرفی می‌کرد. به شاگردانش یاد می‌داد در هر لحظه زندگیشان، خدا را ببینند؛ می‌گفت: «هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه‌بندان شد، بدان خدا کرده‌ است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته‌ یار است».

عنایت سیدالشهدا(ع)
مرحوم حاج اسماعیل دولابی در سال 1282شمسی در روستای دولاب از توابع تهران متولد شد. از همان بچگی، عشق عجیبی به فراگیری علوم دینی و تحصیل در نجف داشت. خودش نقل کرده ‌است به همین منظور همراه پدرش به عتبات سفر کرد اما پدر راضی به ماندن پسر در نجف و تحصیل وی نبود؛ ناخوشی موجب می‌شد که به وجود پسرش نیازمند باشد و حاج اسماعیل هر چه متوسل به علما شد تا بلکه از آن‌ها جوازی برای ماندن بگیرد، همه گفتند همراهی با پدرت اولویت دارد. با همان حال ناراحت، رفت کربلا، اما انگار کنار ضریح سیدالشهدا(ع)، عنایتی شد؛ اصلاً قلبش آرام گرفت. همراه پدر با دلی آرام برگشت تهران. از همان زمان رفت به دنبال استاد، استادی که بتواند با راهنمایی او، خودش را بسازد، از قید دنیا رها کند و آن مِهری را که به امام حسین(ع) پیدا کرده ‌بود، در زندگی‌اش، فکرش و اعمالش جاری کند. نخست همراه آیت‌الله سیدشریف شیرازی شد؛ از محضر او استفاده کرد و پس از رحلت وی، رفت سراغ آیت‌الله محمدتقی بافقی؛ فقیه اهل دلی که به دلیل اعتراض به رضاخان در قضیه کشف حجاب، مضروب و به ری تبعید شده ‌بود. حاج اسماعیل دولابی، شد شاگرد آن مجتهد دلسوخته و تا زمان رحلت وی، ملازمش بود. پس از آن شاگرد شیخ غلامعلی قمی شد؛ از دست‌پروردگان آخوند خراسانی که همه با مقام فقاهت و زهد توأمان وی آشنا بودند.
همزمان با این توفیق، حاج اسماعیل با آیات شاه‌آبادی و همدانی انصاری هم آشنا شد و در اخلاق و عرفان پیش رفت و پیش رفت. غیر از این سابقه تحصیلی، آنچه بیش از همه در زندگی مرحوم دولابی چشم‌نوازی می‌کند، مهر و عشق عجیب او به سیدالشهدا(ع) است؛ می‌گفت: «از راه سایر ائمه(ع) هم می‌توان به مقصد رسید، ولی راه امام حسین(ع) خیلی سریع انسان را به نتیجه می‌رساند. چون کشتی امام حسین(ع) در آسمان‌های غیب، خیلی سریع راه می‌رود».
آن عارف دلسوخته و معلم نیک‌سرشت، سرانجام در 9 بهمن ‌ماه سال 1381 دار فانی را وداع گفت و پیکرش در حرم حضرت معصومه(س) به خاک 
سپرده‌ شد.

خبرنگار: محمدحسین نیکبخت

برچسب ها :
ارسال دیدگاه