بن‌بست‌ شکن

چرا شهید حسن باقری را نابغه دوران دفاع مقدس می‌دانند؟

بن‌بست‌ شکن


​​​​​​​می‌شد مقدمه این گزارش را جور دیگری نوشت؛ می‌شد چشم‌ها را بست، بی‌خیال فوت و فن گزارش‌نویسی‌های رایج، به قول قدیمی‌ها قلم را داد دست «دل» که هرجور دلش می‌خواهد از سردار شهید دوران دفاع مقدس، مثلاً دلنوشته بنویسد. می‌شد به احساسات میدان داد، مقابل پاتک خاطره‌های جنگ عقب نشست و با آه و حسرت از «حسن باقری» جوری نوشت که اشک مخاطب دربیاید. منتها یادمان باشد در نوشتن از فرماندهی که به «نابغه» دفاع مقدس معروف است، مغز متفکری که با وجود جوانی و بی‌تجربگی در سخت‌ترین شرایط، نه احساساتی می‌شود، نه رنگش می‌پرد و نه دست و پا و نه شعور و ایمانش را گم می‌کند، شاید احساسات و عواطف خیلی به کار نیاید. جوانی که وجودش پر از ایمان و بعد هم عقل و درایت جنگی است، بدون تعریف و تمجید‌های احساسی، خود به خود «حماسه» است. تلاش برای اینکه «حسن باقری» را با کلمات و جملات احساسی و حماسی گریم کنیم و بعد مجسمه‌ای از حماسه و ایثار را پیش رویتان بگذاریم، نتیجه‌ای جز دور کردن شما از واقعیت و حقیقت شخصیت «حسن باقری» ندارد.

خبرنگار
شاید شایسته‌تر این بود به جای 9بهمن سال 1361 که تاریخ شهادتش است، مثلاً 17مرداد و روز خبرنگار را بهانه نوشتن از فرمانده جنگ «حسن باقری» می‌کردیم! یعنی پس از این همه سال که کتاب‌ها و راویان مختلف، فقط و فقط روی شخصیت نظامی باقری زوم کرده‌اند و از قدرت برنامه‌ریزی و طراحی‌اش گفته‌اند، فکر کنم یکی دو سالی می‌شود که برخی‌ها با کاویدن زندگی‌نامه‌اش، روی این نکته انگشت گذاشته‌اند که برای فرمانده شاخص دوران دفاع مقدس، همه چیز از خبرنگاری و گزارشگری آغاز می‌شود و به حضور در میدان جنگ می‌انجامد. 
«حسن باقری» پس از تولد در تهران در سال 1334، مدتی حضور در دانشگاه ارومیه، خدمت سربازی، فرار از خدمت، پیوستن به صف مبارزان انقلابی و... پا می‌گذارد به دوران پس از انقلاب و سال 1358 به عنوان خبرنگار سرویس فرهنگی – سیاسی روزنامه جمهوری اسلامی مشغول به کار می‌شود. او نخستین خبرنگاری است که برای تهیه گزارش به الجزایر فرستاده می‌شود و از آنجا هم بنا به دعوت جنبش «اَمَل» از طرف روزنامه به لبنان و اردن می‌رود. گزارش‌های او از این سفرها، تحلیل بسیار خوب و دقیقی از وضعیت مردم منطقه و اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مسلمانان و مشکلاتشان در این کشورها به حساب می‌آید. تیزبینی و قدرت تحلیل او نشان می‌دهد جوان بیست و چند ساله، خوب دیدن و خوب شنیدن را بلد است و برای اینکه بتواند از دیده‌ها و شنیده‌هایش به نتایج مطلوبی برسد، از ریزترین و بی‌اهمیت‌ترین مسائل هم بی‌توجه نمی‌گذرد.

6ماهه
نام اصلی و شناسنامه‌ای‌اش «غلامحسین افشردی» بود. اینکه در نوشتن زندگی‌نامه‌اش از زمستان سرد سال 1334 می‌گوییم و نوزادی که برای به دنیا آمدن عجله داشت و 6 یا 7 ماه بیشتر صبر نکرد و در نهایت با یک کیلو و 800 گرم متولد شد برای این است که بدانید ریزه‌میزه بودن و شباهت به نوجوانان در فرمانده جوان دوران جنگ، از کجا سرچشمه می‌گیرد. واقعیتش این است که مادر، وقتی نوزاد زودرسی را که حتی توان مکیدن شیر را نداشت، با زحمت و به کمک قاشقی بسیار کوچک شیر می‌داد، خیلی به زنده ماندنش امیدوار نبود چه برسد به اینکه بتواند برای فرزندش آرزو کند در آینده مثلاً سری میان سرها دربیاورد، در جریان انقلاب در حمله به کلانتری‌ها و پایگاه‌های نظامی کمک کند، اولین خبرنگاری باشد که خودش را به صحنه عملیات آمریکایی‌ها در صحرای طبس می‌رساند و نخستین فردی شود که اطلاعات و عملیات جنگ را پایه‌گذاری می‌کند.
«غلامحسین افشردی» که رشته دامپروری را در دانشگاه رها کرده و سرش گرم رخدادهای دوران انقلاب شده بود، پس از انقلاب وقتی فرصت پیدا کرد و دانشگاه‌ها باز شد در رشته حقوق قضایی پذیرفته شد اما مشغولیتش به خبرنگاری و پس از آن، جنگ باز هم فرصتی برای ادامه تحصیل باقی نگذاشت. 

اول، شناسایی
سال 1358 «محسن رضایی» در ساختمان سابق اداره پنجم ساواک، سه اتاق تحویل گرفته بود و داشت واحد اطلاعات سپاه را تشکیل می‌داد و به‌شدت دنبال نیروهای قابل اعتماد می‌گشت. مدتی پیش هم در جلسه‌ای با آیت‌الله خامنه‌ای درخواست کرده بود اگر جوان‌های حزب‌اللهی و کار درست را می‌شناسند، معرفی کنند. یک روز رهبر معظم انقلاب تماس گرفتند و جوانی را به او معرفی کردند که در روزنامه جمهوری اسلامی مشغول به کار بود. محسن رضایی با یک دیدار متوجه شد «غلامحسین افشردی» استعداد عجیب و غریبی برای کارهای اطلاعاتی دارد. بنابراین اجازه داد آقای خبرنگار با نام مستعار «حسن باقری» کارش را آغاز کند. نام مستعاری که بعدها به نام همیشگی و اصلی‌اش تبدیل می‌شود. به محض آغاز جنگ، «حسن باقری» به جبهه‌های جنوب اعزام می‌شود و از همان آغاز کار در ستاد عملیات جنوب، کار شناسایی مناطق مختلف جبهه را آغاز می‌کند. بقیه مطلب را از قول نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس «احمد دهقان» بخوانید: «... در جنوب همه را بهت‌زده یافت... مسئولان سردرگم بودند و مردم، وحشت‌زده از بمباران‌های متوالی... ارتش عراق با 12لشکر در حال پیشروی بود... در اهواز شایعات مختلفی پخش شده بود. هیچ‌یک از مقامات مسئول از میزان پیشروی دشمن خبر دقیقی نداشت. گاه بعضی از شهرها و نقاط مهم مرزی ازدست‌رفته قلمداد می‌شد و بعد خبر جدیدی می‌آمد که آن منطقه در دست نیروهای خودی است و چند نفری در حال مقاومت هستند. اخبار متناقض، مسئولان نظامی و شهری را سردرگم کرده بود... حسن باقری تفنگ به ‌دست نگرفت و به ‌مقابله با تانک‌های دشمن نشتافت... او بهترین کار را در شناسایی دشمن دانست...».

100درصد
اولش فقط یک اتاق بود که نقشه‌های تمام منطقه را دور تا دورش به دیوار چسبانده بود، اسمش را هم گذاشته بود «اتاق خبر». چند نفر هم کمکش می‌کردند... پیاده، با موتور، ماشین و هرجور بود به محورهایی که دشمن حضور داشت می‌رفتند و اطلاعات جمع می‌کردند. هنوز یک هفته از شروع جنگ نگذشته بود که این اتاق، به مهم‌ترین منبع اطلاعاتی تبدیل شد. آن‌ها می‌توانستند بفهمند دشمن کجاست، چقدر نیرو دارد، هدفش چیست، برای چه آمده و تا کجا می‌خواهد برود؟ بلافاصله هم با مراکز مختلف در استان خوزستان و تهران ارتباط برقرار شد تا اطلاعات ردوبدل شود. سردار سرتیپ «محمدجعفر اسدی» از فرماندهان دفاع مقدس، می‌گوید: «... دیدم نوجوانی یک چهارپایه گذاشته زیر پایش و روی دیوار نقشه می‌چسباند... پیش خودم گفتم دلشان خوش است آمده‌اند جنگ. جنگ تیر و تفنگ می‌خواهد... وقتی برگشت، دیدم جوانی است که حتی محاسنش کامل نشده... گفت هر روز یک گزارش به من بدهید، ما باید در جریان ریز کارها باشیم... چشمش به‌ نوشته‌ای افتاد که نوشته بود 20درصد اطلاعات با 80درصد عملیات مساوی 100درصد پیروزی... کاغذ را کَند و گفت این فرمول غلط است... من می‌گویم نقش اطلاعات ۱۰۰درصد است...». 
جوانی با یک اتاق و نقشه‌های روی دیوار در مدت کمی تبدیل می‌شود به طراحی بزرگ و به همه فرماندهان ثابت می‌کند شرط اول ایستادگی جلو دشمن و عقب زدن او، این است که اطلاعات کامل داشته باشی و بتوانی حرکات بعدی دشمن را پیش‌بینی کنی. از این زمان به بعد است که عملیات کوچک و بزرگ با تکیه بر اطلاعات دقیق و درست برنامه‌ریزی و طراحی می‌شود و به نتایج شگفت‌آوری هم می‌رسد. 

رک و پوست کنده بگویید
برای اینکه بدانید با چه نگرش و ایده‌هایی می‌تواند در طول سه یا چهار ماه، تشکیلات منظم اطلاعاتی عملیاتی را راه بیندازد و به نتیجه برساند، این بخش از سخنانش را خطاب به فرماندهان بخوانید:
 «برادران عزیز... 100درصد شناسایی برابر است با 100 درصد موفقیت... اگر توی شناسایی‌ها، داخل میادین مین نروید، معبر باز نکنید، راهکار پیدا نکنید، دشمن را شناسایی نکنید، با چشمانتان او را نبینید، استعداد و آرایش واحدهای او را مشاهده نکنید، بررسی و جمع‌بندی و بعد هم تجزیه و تحلیل نکنید، اگر شما فرمانده تیپ و لشکر عراقی را نشناسید، بیوگرافی‌اش را ندانید، ندانید مثلاً فرمانده لشکر 9 زرهی دشمن، سرتیپ طالع الدوری تفکری هجومی دارد یا دفاعی، یا فرمانده لشکر 3 زرهی، سرتیپ جواد اسعد شیتنه چه مدتی است فرمانده این واحد شده، چه تجارب و راندمانی در برخوردهای قبلی با ما داشته، معلوم است نمی‌توانید به او حمله کنید. باید بدانید دشمن چه نقاط قوت و ضعفی دارد. یادتان باشد تا شناسایی کامل نشده، عملیات انجام ندهید. رک و پوست‌کنده بیایید به فرماندهتان بگویید شناسایی کامل نشده و برای عملیات آماده نیستیم». 

شاگردان مکتب باقری
شده بود دو ��ال و چند ماه. همه سابقه حضورش در میدان جنگ همین دو سال و اندی بود و در همین مدت کوتاه به جانشینی فرمانده نیروی زمینی سپاه رسیده. ابتکارها، طرح‌های عملیاتی نوآورانه و دقتی که در شناخت دشمن و توانایی‌هایش داشت، می‌توانست سال‌ها ادامه داشته باشد و حتی بارورتر هم شود. فرماندهی که پس از تکیه بر ایمان و باورهایش، تنها به توانمندی اطلاعاتی تکیه داشت، حاضر نبود وقتش را فقط در سنگرهای فرماندهی و پشت بی‌سیم‌ها و یا پای نقشه‌ها و کالک‌های عملیاتی بگذراند. شهید همت، سردار سلیمانی، محسن رضایی و... معتقدند پس از «باقری» دیگر نمونه مشابهش را در جنگ ندیدند. خیلی از فرماندهان مانند شهید «زین‌الدین» و «همت» خود را شاگرد مکتب جنگی «باقری» می‌دانستند.
 9 بهمن 1361، مغز متفکر جبهه‌های جنگ، در منطقه فکه و سنگر دیده‌بانی، داشت مثل همیشه مواضع دشمن را رصد می‌کرد... گلوله توپ اول آمد و جلوتر از سنگر به زمین خورد... «باقری» فهمید دیده‌بان‌های دشمن آن‌ها را دیده‌اند... همراهانش را فرستاد بیرون از سنگر تا دیده‌بان دشمن را پیدا کنند... گلوله بعدی رسید و این بار درست خورد روی سنگر... ! 

خبرنگار: مجید تربت‌زاده

برچسب ها :
ارسال دیدگاه