از کراچی تا بهشت
رقیه توسلی
از مشهد برگشتهام. همین حالا. ساعت یازده شب. بی باروبندیل و با حال خوب. خیلی سبکبال. خدا خیرش بدهد. یکی از همکاران واسطه این زیارت شد. تا پایش رسید به مشهد، موبایلش را چرخاند سمت حرم تا جاماندههایی مثل من حسرت به دل نمانند. تماس تصویری قطع و وصل میشد اما محشر بود این رزق سبز. به نظرتان درست نمیگویم؟ اینکه در روزمره خودت غرقی، یکهو رفیقی شمارهات را بگیرد و بگوید کجاست و میخواهد تو را ببرد وسط بهشت، جز رزق چیز دیگریست؟
همکار دست و دلبازم با گوشیِ روشن وارد صحن شد. همه چیز عین رؤیای تعبیر شده پیش رفت ثانیه به ثانیه. از شروع ارتباط تا نزدیکیهای ضریح، زائر بود که سلام میداد.
سرمست زیارت، آخرین جملات را که به زبان آوردم خواستم تماس آنلاین را قطع کنم که ملتفت آقایی شدم. آقایی با کلاه بافتنی سیاه که موبایلش را گرفته بود سمت ضریح. آقایی که بیقرار هی میخندید و کله تکان میداد و اشک میریخت. آقایی که یکریز میگفت: «میری محبت امام رضا»، «میری محبت امام رضا»... آقایی که توی زنگ بعدی از همکارم شنیدم زائر پاکستانی بود انگار نیم ساعتی همان جا رو به ضریح ایستاد تا خانوادهاش -یعنی دو پسر جوان و خانمی مسن- از آن ور خط زیارت کنند با زبان خودشان. با زبان غریبه شیدای خودشان. هی بگویند عاشق شماییم یا امام رضا(ع)... .
از مشهد برگشتهام این بار سوای تمام دفعات... شادم به چند زبان... حیرانم به چند زبان... احساس میکنم مترجم درونم فعال شده... زنی که نمیدانستم اهل جغرافیا هم هست... صدا میپیچد... صدای من است... سعی میکند به هر تعداد زبانی که بلد است یک بار دیگر با او حرف بزند، با شاه خراسان، حضرت علی بن موسی الرضا... به گیلکی، فارسی، اردو، عربی، انگلیسی... جمله مرد پاکستانی از زبانم نمیافتد... «میری محبت»... چقدر ما انسانها خودمان را خسته کردهایم که مبدع این همه زبان شدیم وگرنه عشق، نیازی به کلمه ندارد. همان اشک، همان سوز نگاه و سر تکاندن کافیست.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
امالبنین(س) مادر ادب، معرفت و بصیرت
-
قدس رواق
-
دلگرم به کرامت رضوی
-
بشارتهای قرآن به وجود اقدس امام زمان (عج)
-
آسیبهای معاشرت
-
خرده روایتهایی از حماسهآفرینی «مرد میدان»
-
از کراچی تا بهشت
-
آن صاعقه بابرکت
-
روایت دوران جوانی شهید سلیمانی در «قاسم جان»
-
کاهش چشم انتظاری برای سفر حج
-
حضور 80 کشور در مسابقات بینالمللی قرآن کریم