خیرتون قبول

خیرتون قبول

رقیه توسلی


از قبل هماهنگ کردیم. خانم روپوش سفید ما را که می‌بیند با سر خوشامد می‌گوید. از دور. مشغول رسیدگی به امور داوطلبانی‌ست که آمده‌اند برای اهدای خون. یک ماه پیش که حرف این مصاحبه مطرح شد به همکارم گفتم: «من هستم». روی گزارش خون مصر بودم. با خودم گفتم اصلاً کجا بهتر از اینجا می‌شود کلی انسان فداکار و مهربان پیدا کرد. کلی انسان بزرگسال عاشق.
بالاخره امروز قسمتمان شد. جلو اتاق معاینه، خانواده‌ای را می‌بینم که با دخترکشان نشسته‌اند. کودک با ارفاق 6ساله باشد. بُهتم را با همکارم در میان می‌گذارم. اینکه اینجا مناسب حضور بچه‌ها نیست. می‌خندد و می‌گوید: ای بابا! ببخشید. یادم رفت بهت بگم. آیه‌خانمه ایشونه. گویا علاقه‌منده دکتر بشه. هر وقت یکی از اعضای خونواده‌ش میاد واسه اهدا، زودتر از اونا کفش و کلاه می‌کنه. اعجوبه‌ایه... .
نگاهش می‌کنم. ریزنقش و کنجکاو است. تابلو بینایی‌سنجی را گذاشته روی صندلی و دارد با پدرمادرش دکتربازی می‌کند. با نشانک علائم را می‌پرسد و آن‌ها جواب می‌دهند. جواب‌های درست را که می‌شنود با جدیت و رضایت سر تکان می‌دهد. شکل خانم دکترهای واقعی که دوست دارند چشم آدم‌ها را نجات دهند.
یکهو می‌خندم. به تفکر خودم، به اینکه فکر می‌کردم اینجا قرار است فقط آدم بزرگسال ببینم. دلم غنج می‌رود برای آیه که وسط بازی هم کامل حواس جمع است و دیده آقای میانسالی از اتاق خون می‌آید بیرون، که تندی از چشم‌پزشکی دست می‌کشد و می‌رود سمتش. بعد در تریپ دکترهای راست راستکی می‌گوید؛ ممنون آقا. خیرتون قبول. خونه که رفتید تخم‌مرغ، نخود سبز، موز، گوشت قرمز مصرف کنید. اینا خون‌سازن. روی نیمکت سازمان انتقال خون روبه‌روی کلی آدمِ باعشق نشسته‌ام و یک چیز تمام ذهنم را مشغول کرده؛ کی گفته آدم تا بچه است خیلی چیزها را نمی‌داند...؟  

سنجاق
فالذین امنوا منکم و انفقوا لهم اجر کبیر
پس كسانى از شما كه ايمان آورند و انفاق كنند، برايشان پاداشى بزرگ است.
حدید/آیه 7

برچسب ها :
ارسال دیدگاه