حکیم دردمند

حکیم دردمند

محمد اسفندیاری


شناخت کسی که مانند هیچ‌کس نیست، دشوار است و درنتیجه نوشتن درباره او. کسی که وجود مکرر دیگران نیست و نه به گذشتگان می‌ماند و نه به هم‌روزگاران، هم دیریاب بود و هم نابختیار. زیرا با قالب‌ها و کلیشه‌ها و پیمانه‌های موجود نمی‌توان او را شناساند و ضرابخانه فرهنگ و ادب برای او واژه‌ای نزده است. وی را به هر صنف که منسوب کنیم، با آن متفاوت است و به هر که تشبیه کنیم، از او ممتاز. آنچه این دشواری را دوچندان می‌کند، این است که او حديث نفس نکرد و از خویش سخن نگفت و خود را ننمایاند و در سایه‌روشن می‌زیست.
آنچه گفته شد، حسب حال محمدرضا حکیمی است و دشواری شناسایی او. بیفزایم آنچه این دشواری را بیشتر می‌کند، این است که تو نمی‌توانی درباره وی چنان‌که می‌خواهی قلم بگردانی و مأذون نیستی هر آنچه می‌دانی رقم زنی. او خُمول را دوست داشت و بر آن بود پارسایی در نهفتن پارسایی است و دنیای دنی کوچک‌تر از آنکه آدمی فانی، آوازه و عنوان برای خود بخواهد و به خود ورزد.
آری، سال‌ها این ابوذر حکیم از کنگره عرش بر مردم صفیر می‌زد و آنان را به قیام و عدالت فرا می‌خواند و با وجود این، در صدر مجالس دیده نمی‌شد و قدر نمی‌خواست و با رسانه‌ها به گفت‌وگو نمی‌پرداخت و خیل دوستدارانش را «لن ترانی» می‌گفت. به‌راستی که استاد حکیمی «حاضر غایب» بود. وی با 30 عنوان کتاب و ده‌ها مقاله که در آن‌ها از جامعه و برای جامعه سخن گفته، در جامعه حاضر بود، اما غایب نیز بود؛ از آن رو که زندگی را تنها می‌نوردید و گوشه می‌گرفت و از شهره شهر شدن می‌گریخت.
حکیمی در شمار آن اقلیتی از دانشوران بود که از رنج بشریت رنج می‌برد و برای کاستن از این رنج می‌کوشید و فریاد می‌کشید. درد و رنج او، بیش از هر چیزی، درد و رنج از وجود انسان محروم و فقیر بود. او ظلم اقتصادی را بدترین نوع ظلم می‌دانست و فقیران را مظلوم‌ترین طبقه در میان انسان‌ها و بدین رو، بیشترین دلنگرانی و رنجش درباره فقیران بود.
حکیمی از نوجوانی با این دردمندی و غمگساری برای محرومان قرین بود و در جوانی نیز هرگز از آن جدا نشد. اگر از من بپرسند مهم‌ترین ویژگی حکیمی چیست، بی‌درنگ می‌گویم دردمندی. پس در اینجا مناسب می‌دانم سخنی از وی درباره همین دردمندی بیاورم. البته این سخن بلند است، اما چون گویای احساساتی پاک است و از این سنخ احساسات در جامعه ما به‌ندرت یافت می‌شود، خواندنی است.
«من از نخستین دوران نوسالی و نوجوانی از دیدن رنج دیگری رنج می‌بردم و از احساس محرومیت محرومان عذاب می‌کشیدم. از همان روز و روزهایی که درکی پیدا کردم و دارای شعوری شدم و فاصله خود و دیگران را تشخیص دادم، به محرومیت‌ها و دردهای محرومان و دردمندان توجه یافتم؛ البته نخست در مقیاسی محدود... و با اینکه خود از خانواده‌ای مرفه بودم و از زندگی فشار نمی‌دیدم، به فشارهای زندگی توجه می‌یافتم و به محرومیت‌ها در کسان پی می‌بردم و گرفتاری‌های انسانی و مشکلات زندگی و ناداری‌ها و ناتوانی‌ها را در این سوی و آن سوی به‌خوبی حس می‌کردم...».

به عدالت می‌اندیشید
عدالت، دقیق‌تر بگوییم عدالت اقتصادی، از مهم‌ترین خواسته‌ها و دغدغه‌ها و آرمان‌های حکیمی بود. در اینجا هر چه درباره نظر او سخن بگستریم، باز هم نمی‌توانیم حق مطلب را بگزاریم و حاق آن را برنویسیم. چگونه می‌توان صدها صفحه تحقیق او را در چند صفحه چکاند و چگونه می‌توان احساسات و اشتیاق و دلمشغولی او را که مصداق «یدرک ولايوصف» است، به خواننده‌ای انتقال داد که محضر حکیمی را درک نکرده است؟ اعتراف می‌کنم آنچه می‌نویسم، از باب «ما لا یدرک کله لا يترک کله» است.
در حالی که نخبگان از آزادی می‌گویند و عدالت را به طاق نسیان سپرده‌اند، وی یکه و یک‌تنه و بی‌امان و به صد زبان از عدالت می‌گفت، در واقع تقاضا و طلب مردم فرودست را که در گفتن آن عاجزند، طلب می‌کرد. هیچ‌کس، به ضرس قاطع می‌گویم هیچ‌کس، یافت نمی‌شود که به اندازه حکیمی، حتی به نیمی از آن، درباره عدالت قلم گردانده باشد. مفصل‌ترین و مهم‌ترین کتاب وی الحيات است و از این کتاب، چهار جلد آن درباره اقتصاد و عدالت اقتصادی در اسلام. همچنین در چند کتاب دیگر او (چون کلام جاودانه و قيام جاودانه و جامعه‌سازی قرآنی)، فراوان از عدالت بحث شده و عدالت ترجیع‌بند آن شده است و این همه گریز به عدالتی حکیمی را بسنجید با گریز از عدالت دیگر نویسندگان و بی‌اعتنا بودنشان به عدالت. 
حکیمی اقتصاد اسلامی را «اقتصاد قوامی» و در مقابل «اقتصاد تکاثری» می‌دانست. وی می‌گفت اسلام، مال را تعریف کرده و آن را با صفت‌هایی چون «قوام» و «قیام» برای زندگی مردم شناسانده است؛ «ولا تؤتوا السفهاء أموالكم التی جعل الله لكم قياما» یعنی اموالتان را که خدا قوام زندگی شما ساخته به سفیهان ندهید. از سوی دیگر امام صادق(ع) قوام را ضد مکاثره و حد وسط معرفی کرده است. پس اگر مال زیاد شود، در منطق اسلام به صورت «ضد مال» درمی‌آید و چنین مالی (مال تکاثری)، از احکام مال و مالکیت در اسلام، خروج موضوعی می‌یابد.
حکیمی بر آن بود مال حلال، محدود است و مال بسیار، از راه حلال جمع نمی‌شود. همچنین او احتکار را نه تنها در اجناس، که در اموال هم می‌دانست و دامنه اسراف را از مصرف تا مالكيت می‌کشاند و اسراف در مالکیت را نیز گونه‌ای از اسراف می‌شمرد. 
در آثار حکیمی از دو موضوع بسیار سخن رفته است: قیام و قسط. در موضوع نخست کتاب مستقلی ندارد، اما همه آثارش مشتمل بر آن است. بیفزاییم که وی در دعوت به مبارزه و پیکار، خواننده را فقط اقناع نمی‌کند، بلکه احساساتش را نیز اشباع می‌کند؛ از بس که با تب و تاب و شور و شعار و نشاط و احساسات سخن می‌گوید. آثار او، مانند دریاست و موج و مد و تلاطم آن را دارد و خواننده را به وجد و حرکت وامی‌دارد و اجازه ساحل‌نشینی به کسی نمی‌دهد. بلاغت یعنی همین که چون از مبارزه می‌گویی، به زبان حماسه بگویی و باد بکاری و طوفان درو کنی. چنین است که آثار حکیمی، دندانگیر و روح‌چسب جوانان است و با احساسات آنان کوک شده است.
موضوع دیگری که ترجیع‌بند آثار او است، قسط است. شاهکار کتاب‌های وی الحيات است و شاهکار جلدهای آن، جلد سوم تا ششم که در آن دادِ داد داده شده است.
از آنجا که عدالت از آرمان‌های اصلی جوان است، کتاب‌های حکیمی از این نظر نیز دلچسب جوانان است و واگویه آرمان‌هایشان.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه