غم، باهوش است

غم، باهوش است

رقیه توسلی

پشت لپ تاپم و در عالم کلمات که می آید. بعد سه روزی مرخصی.
مثل همیشه می‌زند روی شانه‌ام وقت احوالپرسی که تا کله می‌چرخانم و می بینمش تپش قلب می‌گیرم؛ یاخدا! چی شده سمیراجان؟
ازقضا ابرو و مژه‌اش سوخته وقتی داشته اجاق گاز را روشن می‌کرده.
شعله پخش کن چه نکرده با صورت نازنینش.
همان‌طور که جاگیر می‌شود پشت میز، می‌گوید: میبینی دیگه، کباب شدم رفت و می‌خندد.
از آن خنده های راستکی. سرحال. و ادامه می دهد: الانمو نبین. چندروز وحشتناکی داشتم واقعاً. زیاد گریه کردم و ترسیدم اما دیروز کاملاً انتحاری به خودم اومدم. گفتم قوی باش دختر. خدا کمک کاره، یا دوباره درمیان یا ترمیمشون می‌کنم دیگه. اینطوری باشی کلات پس معرکه است...
از روحیه بالایش، کیف می‌کنم. یاد می‌گیرم هیچ ردپایی از نک و نال و عجز نیست.
هنوز گپمان تمام نشده که تلفنم زنگ می‌خورد. کسی خبر بد می‌دهد. خبر تصادف. عجب روزی است امروز! از یک درد فارغ نشده که غصه بعدی از راه می‌رسد. گوشی به دست و مبهوتم که دوره گردهای ساز زن هم سروکله شان پیدا می‌شود پایین ساختمان. آهنگشان جان دارد. فقط خدا می‌داند غم مثل همین صداها چه زود می پیچد توی دالان و دهلیز قلب آدمیزاد. 
می‌روم اتاق خانم مدیر برای مرخصی که می‌بینم جلوتر از من درحال جمع وجور کردن و رفتن است. دست و پاشکسته توضیح می‌دهد پدرش گم شده. رفته تا پارک محله برای هواخوری، یک ساعت است برنگشته.
سراسیمگی‌اش را درک می‌کنم. می‌دانم که پدرشان آلزایمر دارد.

پی نوشت
امام رضا (ع) فرمودند:
هیچ بنده‌ای حقیقت ایمانش کامل نمی‌شود مگراینکه در او سه خصلت باشد؛
دین شناسی، تدبر نیکو در زندگی و شکیبایی در بلاها.

سنجاق
تمام راه برگشت، حرف همکارم سمیرا توی سرم می‌چرخد؛ غم و شادی سرمایه ما هستند، تمام زندگی ما. نباید غم ترس بود. غم باهوش است، بفهمد ناکارت می‌کند. 

برچسب ها :
ارسال دیدگاه