آه پناه است
رقیه توسلی
به حال خودش نیست. چادر را کشیده روی صورتش و دست به دامن اشک و حرف شده و رو به ضریح هی آقا را صدا میزند و نذر میکند. نصف به نصف کلامش، مفهوم است. میخواهم سر به گریبان باشم، نمیشود. نگاه و هوش و حواسم پیش اوست. پیش خانمی که مکرر آه میکشد. آه میکشد و میگوید مریم... آه میکشد و میگوید فرهاد... میگوید بابااحمد... نریمان... آه میکشد و میگوید بیبیجون.
نفسم تنگ میشود. مفاتیح را میبندم. نمیتوانم عادی باشم. نمیدانم چه میشود که شروع میکنم به همصدا شدن با بانوی دلشکسته. هر اسمی که میگوید را تکرار میکنم. چشمهایم را میبندم و آه میکشم و میگویم؛ مریم، بابااحمد، فرهاد... از ته دل هم میگویم. انگار که میشناسمشان. انگار که غریبه نیستند. همراهی میکنم با خانمی که هنوز دارد گریه میکند.
نشستهام گوشهای از «امامزاده عباس». آمده بودم زیارت، استخوان سبک کنم و در خانهاش را بکوبم و از غصههایم ریزریز با آقا حرف بزنم که ورق برگشت. حالا وسط اسامی میچرخم که انگار سالهاست آشنایی
دارم با آنها.
بانوی گریان، تلفنش زنگ میخورد. بعد یک ساعت و خردهای ناله جایش را میدهد به پچپچهای ضعیف ... تلفنش که تمام میشود، چادرش را مرتب میکند که برود... صورتش را که میبینم منقلب میشوم. باورم نمیشود. استادمان است. استاد دانشگاهمان. بااخلاقترین و خوشروترین استاد راهنما. همان که سراپا امیدواری بود. بیاختیار آه میکشم. آه!
سنجاق
راوی میگويد: همراه امام صادق(ع) به عیادت رفتیم. آن بیمار پشت سر هم «آه» میکشید. به وی گفتم برادر من، جای آنکه آه بکشی، پروردگارت را بخوان. که امام با گوش دادن به سخن من فرمود: آه نامى از اسامى خداوند عز و جل است. کسى که آه بکشد گویا به خداى تبارک و تعالى استغاثه کرده.
نفسم تنگ میشود. مفاتیح را میبندم. نمیتوانم عادی باشم. نمیدانم چه میشود که شروع میکنم به همصدا شدن با بانوی دلشکسته. هر اسمی که میگوید را تکرار میکنم. چشمهایم را میبندم و آه میکشم و میگویم؛ مریم، بابااحمد، فرهاد... از ته دل هم میگویم. انگار که میشناسمشان. انگار که غریبه نیستند. همراهی میکنم با خانمی که هنوز دارد گریه میکند.
نشستهام گوشهای از «امامزاده عباس». آمده بودم زیارت، استخوان سبک کنم و در خانهاش را بکوبم و از غصههایم ریزریز با آقا حرف بزنم که ورق برگشت. حالا وسط اسامی میچرخم که انگار سالهاست آشنایی
دارم با آنها.
بانوی گریان، تلفنش زنگ میخورد. بعد یک ساعت و خردهای ناله جایش را میدهد به پچپچهای ضعیف ... تلفنش که تمام میشود، چادرش را مرتب میکند که برود... صورتش را که میبینم منقلب میشوم. باورم نمیشود. استادمان است. استاد دانشگاهمان. بااخلاقترین و خوشروترین استاد راهنما. همان که سراپا امیدواری بود. بیاختیار آه میکشم. آه!
سنجاق
راوی میگويد: همراه امام صادق(ع) به عیادت رفتیم. آن بیمار پشت سر هم «آه» میکشید. به وی گفتم برادر من، جای آنکه آه بکشی، پروردگارت را بخوان. که امام با گوش دادن به سخن من فرمود: آه نامى از اسامى خداوند عز و جل است. کسى که آه بکشد گویا به خداى تبارک و تعالى استغاثه کرده.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه