تضمینی نیست!

تضمینی نیست!

رقیه توسلی


​​​​​​​ با صدایی یغور نشسته زیر درخت نارنج و از ساختمان که می‌آیم بیرون، یک‌نفس صدایم می‌کند. آبجی خانِم... خانِم جان... های عزیزُم...
نگاهش می‌کنم. فالگیر نداشتیم دور و بر مؤسسه. یکنفره خیابان را گذاشته روی سرش. نمی‌شود طرفش نروم. پا که تند می‌کنم سمتش از روی جدول بلند می‌شود.
می‌خواهد برایم فال بگیرد. فال تضمینی. زیرلبی می‌گویم: پس فالم ضمانت‌نامه داره! زود دست به کار می‌شود و اشاره می‌کند به انگشتر نقره‌ام و می‌گوید؛ این اولین هدیه شوهرته. زیاد دوستش داری.
فکر می‌کنم متوجه جا خوردنم شده باشد که بی‌اعلام رضایتم ادامه می‌دهد: چند تا آدم اساسی زندگیتُ همین سالا از دست دادی طفلکم. خانم بزرگتُ مثلاً. بعدشم بگم که جان پدرتُ.
مبهوت وراندازش می‌کنم و لب می‌گزم. مثل فاتحی که می‌داند اسیرش شده‌ام می‌پرسد: اگه میخوای کف دستتُ بده. قیمتم معقوله.
انگار که جملاتش را نشنیده باشم می‌گویم: اصلاً شما راستگو. خودم که می‌دونم کی‌ام و چی‌ام. دیگه چه کاریه بیام زندگیمُ از زبون شما بشنوم؟
با سماجت تمام می‌گوید: آبجی! بیا پس از اونایی که نمیدونی بِگُم واست؟
با اینکه مغزم باد می‌کند از حرفش و به خودم می‌پیچم یک قدم برمی‌دارم طرفش و می‌گویم: بی‌خیال. بفرما این کف دست من. بگو امروز غذا چی پختم؟ اینترنتا کی برمیگرده به حالت عادی؟ وام درخواستی کارفرمام کی آماده میشه؟ این آقای سوپری چرا دستشُ گچ گرفته؟ بگو قیمت خونه و ماشین کی میاد پایین؟ دخترخاله‌ام کی سرمایه‌اش رو از بورس بیاره بیرون؟ بدترین توییتی که امروز خوندم چی بود؟ تک جمله‌ای که علاقه دارم به دوبلور جناب بهروز رضوی بگم چیه؟ متن پیامکی که مامانم برام فرستادُ بگو؟ یه رفیق بیش‌فعال دارم اسمش چیه؟ بفرما پنیر کم‌چرب پُرپروتئین به مذاقم خوش میاد یا اهل لبنیات نیستم کلا؟ و... .
پنج دقیقه بعد خانم فالگیر می‌زند روی شانه‌ام و می‌رود ساک سیاهش را از روی جدول برمی‌دارد. نمی‌فهمم از من دلخور شده یا چی، ولی با صدایی که دیگر یغور نیست می‌گوید: به قرآن آدم کلاشی نیستم. خرجی چهار نفر با منه. معتاده شوهرم.
پی نوشت
حضرت محمد(ص) می‌فرمایند: خدايا! خوبى را كسى جز تو نمى‌دهد و بدی‌ها را كسى جز تو دفع نمى‌كند و هيچ دگرگونى و نيرويى نيست مگر به مدد تو.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه