شوق پرواز

با عاشوراییان – حنظله بن اسعد شبامی

شوق پرواز

کوفیان حنظله را خوب می‌شناختند؛ اصلاً بعضی از آن‌ها تلاوت قرآن را نزد او آموخته ‌بودند؛ حنظله بن اسعد از وابستگان قبیله هَمْدان بود؛ قبیله‌ای که به حب علی(ع) و شیعه او بودن شهرت داشت.


حنظله افزون بر آگاهی فراوان درباره قرآن و نقل روایت از بزرگان، سخنوری چیره‌دست و توانا بود. وقتی به سخنرانی می‌ایستاد، کمتر کسی می‌توانست مبهوت فصاحت بیان او نشود. وی را در کوفه افزون بر این صفات، به عنوان مردی پرهیزگار و اهل عبادت‌های طولانی می‌شناختند. به شیوه و سیره مولایش، امیرمؤمنان(ع)، لحظه‌‌ای از فقیران و درماندگان غافل نبود، به یتیمان مهربانی می‌کرد و در برابر ستمگران محکم می‌ایستاد. با رسیدن خبر مرگ معاویه، حنظله مطلع شد که بزرگان شیعه کوفه در منزل سلیمان بن صُرَد خُزاعی گرد آمده‌اند تا برای دعوت از حسین(ع) تصمیم بگیرند. او نیز در آن جلسه حاضر شد و کنار میثم تمّار نشست؛ از دعوت امام(ع) و تشکیل حکومت حق و عدالت در کوفه به شدت پشتیبانی کرد و به یاد روزهای خوشِ با علی(ع) بودن، به سختی گریست. حنظله در همان جلسه، نامه دعوت از امام حسین(ع) را امضا کرد و تا آخرین قطره خونش، پای عهدی که بسته ‌بود، ماند.

فرار از شهر فریب
با ورود ابن‌زیاد به کوفه، آنان که برای پسر پیامبر نامه نوشته ‌بودند، از عمل به تعهد خود شانه خالی کردند و بر ضرب‌المثل مشهور «الکوفی لایوفی» (کوفیان وفایی ندارند) مهر تأیید زدند. حنظله اما از آن قماش نبود که به خاطر ترس یا تطمیع، مولای خود را وانهد و او را در دشت مصیبت و بلا در میان خیل دشمنان، تنها بگذارد. مخفیانه به همراه مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر از طریق یکی از نهرهای کوفه به بیرون از شهر گریخت و به تاخت به سوی کاروان سیدالشهدا(ع) حرکت کرد و توانست خودش را به امام(ع) برساند. اینچنین شد که حنظله بن اسعد شبامی در ردیف یاران حسین بن علی(ع) قرار گرفت.
روز هفتم محرم سال 61ق فرا رسید؛ کوفیان آب را بر کاروان سیدالشهدا(ع) بستند. غریو کودکان که تشنگی آزارشان می‌داد، بلند شد. در یکی از شب‌ها، حنظله و جمعی از یاران اباعبدالله(ع) با هدایت و فرماندهی اباالفضل العباس(ع) خود را به نهر رساندند و پس از درگیری مختصری، بر آب دست یافتند و مَشک‌های پُرآب را به خیمه‌ها آوردند. این توفیق موجب شد عمر بن سعد بر شمار نگهبانان نهر بیفزاید و کار تهیه آب دشوارتر شود. در آن روزهای سخت میان دو سپاه، پیک و پیام رد و بدل می‌شد و حنظله به دلیل فصاحت و شجاعت، پیک حسین بن علی(ع) به سوی جماعت خیانت‌پیشه کوفی بود. گاه فرصتی پیش می‌آمد و او به سخنرانی می‌ایستاد و از آنجا که بیانش، آهن را چون موم نرم می‌کرد، شمر و دیگر سرکردگان سپاه کوفه با داد و فریاد و تهدید، او را از سپاهیانشان دور می‌کردند. تا اینکه شب عاشورا فرا رسید و حنظله در جمع آن مردان خدایی که با حق نَرْد عشق می‌باختند و با مولایشان پیمان خون می‌بستند، باقی ماند و تا صبح به عبادت و قرائت قرآن مشغول بود. 

مشفقانه‌ترین نصیحت
روز عاشورا بود و در کربلا غوغا. یاران اباعبدالله(ع) یک به یک راهی میدان می‌شدند؛ اما نبرد آن‌ها تنها به مدد شمشیر و نیزه نبود؛ یاران حق از کلام خود تیری می‌ساختند و آن را به سوی قلب‌های سیاه و خفته کوفیان رها می‌کردند. حنظله بن اسعد از امام(ع) اجازه خواست تا دقایقی با جماعت کوفی سخن بگوید. سیدالشهدا(ع) اجازه فرمود. حنظله بر اسبش نهیب زد و خود را به نزدیک سپاه کوفه رساند و با صدای بلند چنین گفت: «ای اهل کوفه! ای مردم عهدشکن! من شما را از عذابی مانند آنچه بر قوم عاد و ثمود نازل شد، بیم می‌دهم. من شما را از روز رستاخیز بیم می‌دهم؛ روزی که پشت به محشر، به سوی دوزخ حرکت کنید و در آن روز کسی به داد شما نرسد و از عذاب الهی رها نشوید. ای مردم! حسین(ع) را نکشید که اگر چنین کنید، خداوند شما را گرفتار عذابی خواهد کرد که از آن نجات پیدا نکنید». به دستور عمر بن سعد، گروهی از سربازان شروع به سر و صدا و هیاهو کردند. به تدریج این رفتار به بقیه سرایت کرد و صدای باصلابت حنظله در میان های و هوی آن جماعت بدعهد گم شد. او ناراحت از آنکه سخنانش بر آن مردم تأثیری نداشته‌ است، به سوی امام(ع) بازگشت تا یکی از عاشقانه‌ترین وداع‌های تاریخ بشر را رقم بزند.
حنظله خود را به امام حسین(ع) رساند؛ به آرامی از اسب پیاده شد و دستش را روی سینه گذاشت و به مولایش عرض ادب کرد. امام(ع) چند قدمی پیش آمد و با لبخندی پرمهر دست مبارکش را روی شانه حنظله گذاشت. حنظله به چشم‌های اباعبدالله(ع) نگریست و با صدایی که از هیجان می‌لرزید، گفت: آیا زمان آن نرسیده که به سوی معبود خویش پر کشیم و به یارانمان بپیوندیم؟ امام(ع) شانه حنظله را فشرد و با صدای بلند در حالی که به آسمان اشاره می‌کرد، فرمود: آری! زمان آن رسیده‌؛ برو به سوی آنچه برای تو از دنیا و آخرت بهتر و برتر است، برو و به سوی ملکوت اعلا پرواز کن، جایی که زوال و محنتی در آن نیست. بر لبان تشنه حنظله، لبخندی زیبا نشست، با آخرین نگاه از مولایش وداع کرد و به میدان رفت و دلاورانه جنگید و پیش از ظهر عاشورا، شربت شهادت نوشید.

خبرنگار: محمدحسین نیکبخت 

برچسب ها :
ارسال دیدگاه