دل پیش شاهچراغ است

دل پیش شاهچراغ است

رقیه توسلی


​​​​​​​می‌بینمشان. همین دیروز تلفنی صحبت کردم با هر دویشان. قدم‌زنان می‌روند سمت خانه. پیداست رفته بودند «چهارشنبه بازار». چرخِ خریدشان سنگین است. توی یک خیابان می‌نشینیم. فاصله را حفظ می‌کنم که از دور، سیر تماشایشان کنم. خدا می‌داند چقدر ارادت دارم به جفتشان. هم دایی و زندایی نازنینم.
دیروز به محض اینکه باخبر شدم پنجشنبه راهی زیارت‌اند، به صرافت افتادم تماس بگیرم. باید صدای قشنگشان را می‌شنیدم و به زندایی اعتراف می‌کردم غیر تسبیح چندرنگ او، دستم سمت تسبیحی نرفته این دو سال. دوست داشتم یک کمی خودم را پیشش شیرین کنم. 
حوالی بعدازظهر زنگ زدم. بعدِ نیم ساعت گفت‌وگو، گوشی را که گذاشتم روی شارژر، دیگر آن آدم قبلی نبودم. مبدل شده بودم به موجودِ گیجِ شادِ خیره به کنج دیوار. همان که حالش خیلی خوب بود اما نمی‌دانست با جملات فوق‌العاده توی سرش چطور رفتار کند. 
دایی و زندایی پشت تلفن گفتند برنامه‌شان عوض شده و اگر خدا بخواهد می‌روند شیراز. می‌روند زیارت شاهچراغ. خیلی دلشان آنجاست. گفتند از چند روز پیش که آن تروریست داعشی آمد و اوضاع چرخید، بی‌قرارند. مطمئن‌اند دوای حالشان توی آن خاک است. باید بروند پابوس صاحبخانه‌ای که میهمان‌هایش را گلوله‌باران کرده‌اند که قربان این امامزاده بروند که طوافش واجب شده. گفتند دوست دارند وقتی یک روز می‌روند طرف خراسان، پیش امام رضاجان کلی حرف و گفتنی از شیراز داشته باشند. از حال و احوال ضریح، از کثرت زوار، از چادر سفیدهایی که شهید شده‌اند.
پشت سر عزیزانم راه می‌روم و از دیدن و داشتنشان حظ می‌برم. پیش خودم می‌گویم حیف که غیرایرانی‌های بدخواه نمی‌دانند ما چقدر با نخ‌های نامرئی به هم گره خورده‌ایم. چقدر متفاوت، عاشقیم. چرا یک بار هم که شده خوب و درست ما را کشف نمی‌کنند. دینمان را نمی‌گردند تا برسند به واقعیت. خب سرنخ اصلاً آنجاست. تا ابد گلوله‌ای ما را غافلگیر نمی‌کند و ما هیچ وقت تمام نمی‌شویم. ما پناه داریم، امام حسین(ع) داریم.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه