روز 25شهریور 1320، زمانی که خبر نزدیک شدن نیروهای شوروی به رضاخان رسید، او فرار را بر قرار ترجیح داد. خودرو حامل وی به سرعت از راه اصفهان به سوی جنوب حرکت کرد تا پهلوی اول را به انگلیسی‌ها تحویل دهد؛ آن‌ها همان‌طور که او را آورده‌بودند، بردند. رضاخان پنجم مهرماه به بندرعباس رسید و قرار شد با کشتی «باندرا» به سوی بمبئی حرکت کند. او از تصمیم انگلیسی‌ها یکه خورد؛ قرار بود قزاق پیر را به آمریکا یا کانادا بفرستند؛ حالا سفر به بمبئی چه صیغه‌ای بود؟! با این حال، نگرانی رضاخان به همین‌جا ختم نشد؛ همین‌که خواست در کابین کشتی کمی استراحت کند، به وی خبر دادند بمبئی هم نمی‌رود و قرار بر این شده به سمت جنوب غربی اقیانوس هند بروند، جایی در 900 کیلومتری ماداگاسکار! دیکتاتور که حالا بدجوری خُرد و داغان شده ‌بود، دست به دامن ناخدای انگلیسی شد تا بفهمد سرانجام قرار است او را کجا ببرند. ناخدا با خونسردی پاسخ داد: موریس! رضاخان که وصف گرما و بدی آب و هوای موریس را شنیده بود، اصرار کرد که به پسرش محمدرضا تلگراف زده و موضوع به وی اطلاع داده ‌شود.
این کار انجام شد، اما از محمدرضا هم کاری بر نمی‌آمد، چراکه او هم مانند پدرش، فقط یک عروسک خیمه‌شب‌بازی بود.