چشم از تو برنمیدارم
رقیه توسلی
در مسیر فرعی پرتردد، 405 میافتد روی دنده لج و خاموش میکند! دو ماشین عقبتر تماشاچیام. هوا، چهل درجه است و ساعت، صلات ظهر. صبر مردم بالا نیست انگار. صدای بوقها بلند میشود و همه کلافه و غُردار فقط منتظرند راه باز بشود. کلهای میبینم که به اعتراض میآید بیرون، هوار میکشد و چند تا دهان هم لیچار میبافند!
راننده طفلک دست و پایش را گم میکند و تمام زورش را میزند بلکه تکانی به ماشین بدهد... جوانمردی از پشت فرمانش میپرد برای کمک و بیمنت مهربانی میکند. شیشه را میدهم پایین. صدایی میگوید؛ «لج نکن پسر! آفررررین. کاش همون دیروز که باتریتُ دیدم، دست میرسوندم. برووو قربونت. بروو».
میخندم. خاطرات برایم زنده میشوند. از تخصصهای آقاداییام، یکی همین گپ زدن با خوش رکابش، با پیکانش بود، هر وقت که قالش میگذاشت. یک باره میبینم اکیپی آدم با حلقه گل و میکروفن میدوند سمت 405.
گزارشگر دوربین مخفی از جوانِ هُل دهنده قدردانی میکند و توضیح میدهد توی دو ساعت فیلمبرداری، تنها داوطلب کمک، ایشان بوده. میگوید؛ به نوبه خودتان جهان پهلوانید. تختی فقط روی تُشک کُشتی، تختی نبود که.
جوان بیادعا حلقه گل را از گردنش درآورده و دست میکشد روی موهایش. یادش به خیر! عین آقادایی... عین بامعرفتیاش... عین کاری که کرد... عین پیکان سبزی که تا بود خاطراتش پیر همه را درآورد اما وقتی داییجان حسابی تعمیرش کرد و بخشیدش به زندانی عیالواری، توی چشم همهمان شد بوگاتی. واقعاً شد تنها ماشینی که عاشقش شدیم.
راه میافتم و یاد میگیرم که «او» چشم از ما برنمیدارد و دوربین کائنات همیشه روشن است. جلوتر میبینم کارت خانمی از کیفش میافتد و آقای عابری، خانم را مطلع میکند. تا این ساعت، دو تا جهان پهلوان دیدم و خدا میداند تا شب تعدادشان میرسد به چند نفر...؟ الحمدلله... خیلی روز قشنگی است.
سنجاق
و لقد کرّمنا بنیآدم / سوره اسراء، آیه 70
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
ذبح فرهنگ ملی پیش پای فرهنگ غربی
-
ویژهبرنامههای دهه ولایت
-
چشم از تو برنمیدارم
-
جشنواره رسانهای امام رضا(ع) موجب تقویت ارتباط مردم با امام رئوف(ع) میشود
-
قیام مسجد گوهرشاد، گریبانگیر رژیم پهلوی
-
عیدانه خادمان و خیران برای محرومان حاشیه شهر
-
کشتار مسجد گوهرشاد به روایت یک آمریکایی
-
من قرآن را دوست دارم
-
بازسازی اعتبار اجتماعی و منزلت قدسی حجاب در ذهنیت عمومی