خاطرات
اولین و آخرین هدیه روز زن که شهید هستهای به همسرش داد
شهره پیرانی
شهره پیرانی همسر شهید داریوش رضایینژاد به بیان خاطرهای از اولین و آخرین هدیه روز زن از سوی همسرش اشاره کرد و در صفحهاش در فضای مجازی نوشت:
با زینب و امین به مرکز خرید گلستان میدان هروی رفتهایم. من و زینب جلوتر از شما حرکت میکنیم. جلو مغازه سنگفروشی چشمم به سرویس یاقوت کبود خیره میشود. خیلی خاص است. کاملاً منطبق بر سلیقه من است. به زینب میگویم: برویم قیمت را بپرسم. از فروشنده میپرسم. قیمت معادل 6 گرم طلاست.
به زینب میگویم دوستش دارم، ولی الان شرایط ما طوری نیست که بخواهم از این خرجها کنم. برمیگردم که از فروشگاه خارج شویم. تو را پشت سرمان میبینم. چیزی نمیگویی.
چند هفته میگذرد. روز زن است. آخرین روز زن. تو که اساساً تولد و مناسبتهای مربوط به من را فراموش میکنی. البته دلیل هم دارد من این روزها و مناسبتها برایم مهم نیست. کل روزهای زندگیام به من شخصیت دادهای. چه هدیهای بالاتر از این برای یک زن که برای همسرش اولویت باشد. از محل کار به خانه برگشتهایم.
من و آرمیتا را که پیاده میکنی میگویی جلسه ساختمان است، ما بالا میرویم. داریوش دیر میکنی. من دچار اضطراب میشوم. هر وقت دیر میکنی من نگرانم نکند اتفاقی برایت افتاده باشد. زنگ میزنم. میگویی طول کشیده، جلسه دارد تمام میشود، داری میآیی.
بالاخره آمدی. دستانت را پشتت قایم کردهای. من حتی تعجب هم نمیکنم. دستانت را جلو میآوری. جعبه کادوی آبینفتی کوچکی را که با روبان آبی آسمانی بسته شده سمت من میگیری. میگویی روزت مبارک. شوکه میشوم انتظار نداشتم. میگویی برای اولین بار روز زن یادم نرفت شهره. روزت مبارک. میبوسمت.
میگویم چکار کردی داریوش؟ میگویی تو که طلا دوست نداری گفتم اگر هم بگیرم فردا که بخواهیم خانه را عوض کنیم میگویی بفروش. چیزی گرفتهام که تا همیشه برایت بماند. چیزی که مطمئنم دوستش داری. بازش میکنم. سرویس یاقوت کبودی است که دیده بودمش با زینب چند هفته قبل... خیلی دوستش دارم. هنوز هم به اندازه همان روز با دیدنش ذوق میکنم، این اولین و آخرین هدیه روز زن از طرف تو را... داریوش انگار تازه سال آخر غافلگیر کردن را یاد گرفته بودی. آن از تولدم این از روز زن.
با زینب و امین به مرکز خرید گلستان میدان هروی رفتهایم. من و زینب جلوتر از شما حرکت میکنیم. جلو مغازه سنگفروشی چشمم به سرویس یاقوت کبود خیره میشود. خیلی خاص است. کاملاً منطبق بر سلیقه من است. به زینب میگویم: برویم قیمت را بپرسم. از فروشنده میپرسم. قیمت معادل 6 گرم طلاست.
به زینب میگویم دوستش دارم، ولی الان شرایط ما طوری نیست که بخواهم از این خرجها کنم. برمیگردم که از فروشگاه خارج شویم. تو را پشت سرمان میبینم. چیزی نمیگویی.
چند هفته میگذرد. روز زن است. آخرین روز زن. تو که اساساً تولد و مناسبتهای مربوط به من را فراموش میکنی. البته دلیل هم دارد من این روزها و مناسبتها برایم مهم نیست. کل روزهای زندگیام به من شخصیت دادهای. چه هدیهای بالاتر از این برای یک زن که برای همسرش اولویت باشد. از محل کار به خانه برگشتهایم.
من و آرمیتا را که پیاده میکنی میگویی جلسه ساختمان است، ما بالا میرویم. داریوش دیر میکنی. من دچار اضطراب میشوم. هر وقت دیر میکنی من نگرانم نکند اتفاقی برایت افتاده باشد. زنگ میزنم. میگویی طول کشیده، جلسه دارد تمام میشود، داری میآیی.
بالاخره آمدی. دستانت را پشتت قایم کردهای. من حتی تعجب هم نمیکنم. دستانت را جلو میآوری. جعبه کادوی آبینفتی کوچکی را که با روبان آبی آسمانی بسته شده سمت من میگیری. میگویی روزت مبارک. شوکه میشوم انتظار نداشتم. میگویی برای اولین بار روز زن یادم نرفت شهره. روزت مبارک. میبوسمت.
میگویم چکار کردی داریوش؟ میگویی تو که طلا دوست نداری گفتم اگر هم بگیرم فردا که بخواهیم خانه را عوض کنیم میگویی بفروش. چیزی گرفتهام که تا همیشه برایت بماند. چیزی که مطمئنم دوستش داری. بازش میکنم. سرویس یاقوت کبودی است که دیده بودمش با زینب چند هفته قبل... خیلی دوستش دارم. هنوز هم به اندازه همان روز با دیدنش ذوق میکنم، این اولین و آخرین هدیه روز زن از طرف تو را... داریوش انگار تازه سال آخر غافلگیر کردن را یاد گرفته بودی. آن از تولدم این از روز زن.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
رهایی 18 بانوی دربند تا دهه فجر
-
عرض ارادت هنرمندانه
-
بازاریان اطراف حرم، الگوی انصاف و نماز اول وقت باشند
-
گشت و گذاری در حافظه تاریخی «بست بالا»
-
سلولهای خاکستری
-
اولین و آخرین هدیه روز زن که شهید هستهای به همسرش داد
-
در پناه مادر
-
فاطمه زهرا (س) از نگاه مستشرقان
-
مداح و مجالس اهل بیت (ع) نباید از فرهنگ غربی تأثیر بپذیرند
-
بازی و تقویت روحیه دینی فرزند در سیره حضرت زهرا (س)