خانه پلاک ۱۱
رقیه توسلی
چهار پنج ماهی میشد رفته بودم توی نخ این خانه. پلاک 11... از لحظه اول دلم را بُرد. خانهای با در زردرنگ که یک کپه پیچک قرمزرنگ روی سرش داشت.
توی کوچهای که قدمتش بالاست و اصالت دارد. البته که کلنگ بسازبفروشها به جانش خورده ولی هنوز خیلی از ریخت و قیافه نیفتاده و امروزی نشده شکرخدا. میشود یک دل سیر تک طبقههای نوستالژی دید اینجا. از آنها که سردرشان گل دارد. از توی حیاطشان شاخ و برگ کاج و بید و سیب و پرتقال سلام میکنند به آدم و باغچه و تا دلت بخواهد گلدانهای غیرآپارتمانی.
نخستین بار که چشمم افتاد به هیبت باجبروتش چه میدانستم فکر به این عمارت نیمهآجری و سیمانی دیگر از سرم نمیافتد و من بعد به هر بهانهای راهم را میکشانم سمت و سراغ این کوچه که پیچک رونده سرخ ببینم و تازه شوم. چه میدانستم این خانه نمکگیر میکند! هوای دیدن حاجخانم و اهل بیتش را میکنم که در حیاط را باز میگذارند تا همسایهها بیایند دور هم نشینی و احوالپرسی و قرائت قرآن. چه میدانستم این خانه توفیر دارد با بقیه!
یک روز طبق معمول میپیچم توی خیابان بیست متری و میبینم کوچه مثل همیشه خلوت نیست. یعنی درستتر اینکه پر از اتومبیل و آدم و ازدحام است. طی این چند ماهه چنین حضوری ندیدم. تمرکز میکنم و میبینم جمعیت به خانه پلاک 11 آمد و رفت
دارند. پا تند میکنم تا سر دربیاورم. نوشته روی بنر آویزان را هول و باعجله میخوانم و نگاهم میافتد به دیسهای خرمایی که چند آقای مشکیپوش میبرند توی حیاط.
گلها و درختها سرحالند. عطر صلوات از داخل میآید.
نمیدانستم مادر خوشروی این خانه سی سال چشم به در است برای ملاقات پسر جاویدالاثرش. اما فردا قرار شده برود استقبال فرزند دیگرش. پسری که توی بنر نوشتهاند شهید مدافع حرم... اللهاکبر به این خانه! به این صاحب خانه!
به پیچکهای سبز در هم تنیده زُل میزنم و مرور میکنم مصرعی از جناب صائب را:
سَر چو آشفته شد از عشق به سامان نشود... .
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
از اردوگاه موصل تا صحن سقاخانه
-
سقای اربعین
-
مهارت خویشتنداری
-
چهارباغ؛ عمارت افسانهای و فراموششده مشهد
-
قدس رواق
-
به این دو دلیل، خیال معصیت هم نکن
-
کتابخانهای برای ۵۴ هزار کتاب جیبی
-
مؤسسه الحیات؛ تنها مرجع نشر اندیشههای علامه «حکیمی»
-
شهیدیپور از پایهگذاران سنتهای آموزشی تبلیغی قرآن بود
-
آغاز رویداد ملی «سفینةالنجاة»
-
خانه پلاک ۱۱