زنده باد زندگی!
رقیه توسلی
وسط گفتوگویشان میرسم. گفتوگوی راننده تاکسی و مسافر جلویی. آقای راننده توی فکر است و مسافر میانسال با صدای خشدار میگوید: «منِ پدر، خیلی چیزها یاد گرفتم از بچه بیست و چهار سالهام. هر حرفیُ نمیزد، هر کاریُ نمیکرد، کوچکتر بزرگتری سرش میشد. اصلاً ما تا اون روزِ بیمارستان، نمیدونستیم که کارت داره. کارت اهدا. آره جناب، زندگیُ زیاد جدی نگیر. کی فکرشُ میکرد جوون نازنین من از خونه بره بیرون و یک عمر حسرت به دل بمونیم. با بچههات اخم نباش آقا. بدخُلقی نکن. اونا جز ما پناهی ندارن»... متوجه میشوم مسافر جلویی داغدار است و اینکه آقای راننده سر موضوعی انگار با پسرش، تلفنی خوب تا نکرده.
هوا وحشتناک سرد است. کنار خیابان داشتم قندیل میبستم. باورم نمیشد به این زودیها تاکسی گیرم بیاید. اما آمد. آن هم چه تاکسیای! حال و هوایش، حرفهایش، همه چیزش خاص است.
آقای راننده دنده عوض میکند و سر تکان میدهد و میگوید: چی بگم... زود از کوره دررفتم... والا با این اوضاع اقتصادی، آدم اعصابش خورد نباشه عجیبه...».
مسافر داغدار بیمقدمه میپرسد: کارت اهدای عضو دارید شما؟ مخاطبش هر دو نفرمان هستیم. میروم توی فکر. حواسم میرود پیش سؤالی که جوابش مثبت نیست. پیش چالش ایجاد شده. پیش خودم که کلاهم پس معرکه است. پیش دخترکی که با یک بغل گل نرگس قِل میخورد وسط ماشینها. ناخواسته فلشبک میزنم به دیشب. به خانمی که دیدم توی سوپرمارکت به همراهش میگفت: «مگه از خدا عمر طلب داریم؟ پول خرج كن. بدهی علیرضارو ببخش بهش. برو جلو آینه ببین چند سالته. الان که داری میری خونه، یه پیتزا دونفره برا خودت بگیر چه اشکالی داره! اصلاً برو نصف حقوقتُ النگو بخر. کی میدونه فردا آخرين روزشِ مهناز... کی؟».
سنجاق
سزاوار نیست كه بنده خدا به دو حال اعتماد كند؛ تندرستی و توانگری، زیرا در تندرستی ناگاه او را بیمار بینی و در توانگری ناگاه او را تهیدست.
حکمت ۴۲۶ نهجالبلاغه
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
آمادهباش ظرفیتهای آستان قدس رضوی برای اسکان زائران در برف مانده
-
قدس رواق
-
نام رضا(ع) قفل زندان را باز کرد
-
اهل تفکر باشیم
-
آمادهباش ظرفیتهای آستان قدس رضوی برای اسکان زائران در برف مانده
-
کوخ پربرکت فاطمه زهرا(س)
-
از ضابطه و خادمه تا بخورسوز و بیماردار
-
تأسیس مؤسسه مطالعات و تحقیقات «امابیها» در کربلا
-
ادبیات دینی ایران در حال پوستاندازی است
-
زنده باد زندگی!