داغی که سرد نمی‌شود

داغی که سرد نمی‌شود

رقیه توسلی


چند تا کلمه توی سرم هی می‌چرخند. عین ماهی قرمزهای توی تُنگ. دارم به آهنگ بی‌کلامی گوش می‌دهم که وسطش صدای سوختن هیزم دارد، سنتور و پیانو و تار هم به گمانم. هدیه است یک‌جورهایی. رفیقی زحمت فورواردش را کشیده و نوشته؛ کشف و شهود دارد. گوش کن.
از دیروز صد مرتبه بلکه بیشتر با این موسیقی سر کردم. آرام است و سوز قشنگی دارد. می‌خورد به کلمات مغزم. به حالی که دارم. به کاری که می‌کنم. چه کار؟ انتخاب آثار عکاسان رسانه برای برپایی نمایشگاه سردار سلیمانی. عکس‌ها، تک تکشان خوبند و حرف دارند برای گفتن. حس‌ها قابل استنباطند. مخاطب کادربندی نو می‌بیند. هر قابی، ماجرا و قصه خودش را دارد و آن کُنه درخشان در اکثر آثار هست. خسته نمی‌شوم از دیدن تعداد بیشتر و حظ می‌برم از دوربینی که دست هنرمندان فهیم است. دوستان عکاسی که استادانه مضامین عشق و ارادت و معرفت را توی شات‌ها جا می‌دهند و دامنه ژرف سوژه را درک می‌کنند.
فایل فایل انگار فلش‌بک است به سه سال پیش. به ساعات ابتدایی شهادت فرمانده. عکس‌ها خودشان روضه‌اند. روضه شلوغ. روضه بی‌پایان. زن و مرد و پیر و جوان صورتشان خیس است. معلوم است توی شوک‌اند. توی دی ماهِ فرودگاه بغداد‌ و انگشتر عقیق. توی شوک آرام کردن بچه‌های شهدا. شوک زمستانی که جای برف، خون می‌بارد سر شهر.
«کرمان، فخر، روستازاده، داعش، کهنه سرباز، سپهبد»... این‌ها ماهی‌هایِ تُنگ سَرم هستند که برای خودشان هی می‌گردند و می‌گردند. نشسته‌ام به تماشای صدها عکس که ردپای حاج‌قاسم تویشان غوغا می‌کند و نیشتر می‌زند. حاج‌قاسمِ خندانِ متواضعِ خاکیِ نظامیِ چفیه بر دوش.
صدای سوختن هیزم بلند است. صدای آهنگی که رفیقم زحمتش را کشیده. اسم می‌گذارم روی این قطعه موسیقی. زیرش می‌نویسم؛ «داغی که سرد نمی‌شود» بس که حال و هوایش عجیب باب طبع این روزهاست، شکل عکس‌های غریبانه‌ای که توی لپ‌تاپم پهن است.
پی‌نوشت
من خدا را یک و بیست دقیقه بامداد
به وقت عراق دیدم.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه