رزمندهها پیروز میشدند ما کتک میخوردیم
حکایت تلخ اسارت در «رُمادیه»
سرهنگ سپاه «ناصر اختیاری» متولد۱۳۴۵ در فریمان و ساکن مشهد است که اگر چه دوران بازنشستگی را میگذراند اما هنوز هم از کار و تلاش دست نکشیده است. در اسفند سال ۶۲ به جبهه اعزام شدند. دو ماه پس از اعزام به جبهه در عملیات خیبر در هورالعظیم از ناحیه صورت، دست و پا مجروح و آن جا اسیر شد.
«اول دبیرستان بودم، در آن دوران در فریمان فقط یک دبیرستان به نام «شهید مطهری» بود. رشته علوم انسانی را انتخاب کردم، دلم میخواست وکیل بشوم اما زمانی که امام خمینی(ره) فرمان دادند که جبههها را خالی نگذارید، ۱۸ دانشآموز از کلاس ۲۵نفره با هم تصمیم گرفتیم به این فرمان لبیک بگوییم. فقط هفت نفر دیگر از کلاسمان مانده بودند که آنها را به سایر کلاسها فرستادند چون عملاً کلاس خالی شد.
مطالعات زیادی داشتم و در سال ۱۳۶۱ در بحث کتابخوانی در فریمان عنوان نفر اول را کسب کردم. آن قدر از کتابخانه، کتاب میگرفتم که یک بار مسئول کتابخانه گفت واقعاً این کتابها را به این سرعت میخوانی؟ گفتم بله. چند سؤال از کتابها پرسید و مطمئن شد که میخوانم، گفت هر چند تا کتاب میخواهی، میتوانی برای مطالعه از ما بگیری .من را به آموزش و پرورش معرفی کردند و به عنوان دانشآموزی که مطالعات بیشتری نسبت به سایر دانشآموزان دارد، مورد توجه قرار گرفتم».
اینها بخشی از گفتوگو با یک رزمنده آزاده جانباز است که از نخبگان هم هست.
اسارت با تن مجروح
سرهنگ سپاه «ناصر اختیاری» متولد۱۳۴۵ در فریمان و ساکن مشهد است که اگر چه دوران بازنشستگی را میگذراند اما هنوز هم از کار و تلاش دست نکشیده است .
او که نوجوانی و بخشی از جوانیاش در اردوگاه عراق و اسارت گذشته است، میگوید :پدرم آن زمان در کارخانه قند فریمان شاغل بود و در شورای حل اختلاف هم به عنوان بزرگتر و امین بود. من فرزند اول خانواده بودم و چهار برادر و دو خواهر داشتم. با پدر و مادرم صحبت کردم و برای اعزام به جبهه موافقت کردند. چند ماهی در بجنورد دوره آموزشی گذراندم و بالاخره در اسفند سال ۶۲ به جبهه اعزام شدم. من فرمانده دسته و تیربارچی بودم. دو ماه پس از اعزام به جبهه در عملیات خیبر در هورالعظیم از ناحیه صورت، دست و پا مجروح و همان جا هم اسیر شدم.
80 ماه اسارت
او از ۶ سال و ۷ ماه و ۲۴ روز اسارت میگوید، از آنکه یک نوجوان ۱۶ ساله بود که به جبهه رفت و با قرارداد ۵۹۸ وقتی پایان جنگ اعلام شد و جوانی ۲۳ سالهای شده بود به ایران بازگشت، چگونه میتوان همه این زمان را روایت کرد؟ اینآزاده سرافراز تعریف میکند: در اردوگاه رُمادیه در کمپ۷ بودم؛ تعدادی از بچههای عملیات خیبر را که نوجوان بودیم جدا کردند و به عنوان اطفال ایرانی به آنجا سپرده شدیم. هفت ماه ابتدای اسارت به چشم انتظاری مادر و پدرم که از من خبر نداشتند، گذشت و بیش از هر چیزی این موضوع اذیتم میکرد؛ چرا که به آنها خبر مفقودی را داده بودند. تا نیامدن صلیب سرخ، فاقد شماره اسارت بودم. از طریق اسیران قدیمی متوجه شدیم که صلیب سرخ از اردوگاه ما بازدیدی دارد. آنها از دو روز قبل در پشت اردوگاه ما را زندانی کردند و از قبل به انگلیسی تمرین کردیم و همه با هم فریاد زدیم «صلیب سرخ ما اینجاییم و اسیر جنگی هستیم».
وی تصریح میکند: آنها به سراغمان آمدند و اسمهای ما را یادداشت کردند و ما تحت نظر صلیب سرخ جهانی قرار گرفتیم و شماره برایمان صادر شد. پس از آن عراقیها ما را کتک زدند و از آن زمان خانوادهها از زنده بودن ما خبردار شدند. با خانوادههایمان از طریق نامه ارتباط داشتیم اما با تأخیر سهماهه نامه به ما داده یا ارسال میشد.
شکنجهها پس از هر پیروزی
او ادامه میدهد: در دوران اسارت، بعثیها برایشان سن و سال ما که نوجوان بودیم، اهمیت نداشت. یک عملیات که میشد و ایران در آن پیروز میشد بلافاصله ما را شکنجه میدادند و به شدت کتک میزدند و میگفتند شما دعا میکنید و در عملیات آنها پیروز میشوند و یا هر بار پس از اینکه ایران موشکهایی به عراق میزد ما را کتک میزدند.
اثراث شکنجههایشان در پشتم بعد از این همه سال هنوز هست. همچنین آثار جراحتها در صورت من به دلیل مجروحیت همزمان با اسارت هنوز باقی مانده است زیرا من مستقیم به اردوگاه منتقل شدم و متوجه اشتباههای پزشکی فراوان با مجروحیت جنگی در بیمارستان شدم. جراحتهای شدیدی داشتم اما با کمک بچههای اردوگاه به سختی دوران درمان را سپری کردم حتی ترکشها را با تیغ خودمان از بدنم درآوردیم و پس از اسارت ۴۰ درصد جانبازی به من اعلام شد.
اسارت و مطالعه
مترجم زبان عربی است و به زبانهای انگلیسی و فرانسه نیز مسلط است. او در این باره بیان میکند: همان جا هم در دوران اسارت دنبال یاد گرفتن و مطالعه بودم و اسارتم مانع درس خواندنم نشد. مترجم بینالمللی زبان عربی هستم و همزمان به زبانهای انگلیسی و فرانسه نیز مسلط هستم. زبانهای مختلف را همان جا آموختم.
این جانباز ۴۰ درصد میافزاید: برخی از اسیران از مهندسان نفت بودند و زبان انگلیسی را از آنها فرا گرفتم. پس از اینکه مسلط به دو زبان عربی و انگلیسی شدم، زبان فرانسه را آغاز کردم که کتابهایش در دسترسمان بود.
در اردوگاه یکسری کتابهای عربی آوردند که درباره زبان و گویشها بود. آنها همین موارد را فقط سیاسی نمیدانستند و در ویترین قرار داده بودند که بیشتر حالت تبلیغاتی داشت و برای عکس گرفتن گذاشته بودند و تصورشان این بود که ما از این کتابها نمیتوانیم بهرهبرداری کنیم که من شروع به مطالعه آنها کردم. در هنگام اسارت ۹ روحانی هم با من اسیر شدند و من درسهای حوزوی و عربی را تا سطح۴ آنجا فرا گرفتم و به بچههای بعدی که میآمدند، تدریس میکردم اگرچه تمرکزمان روی حفظ قرآن و نهجالبلاغه بود.
اختیاری از وضعیت غذا هم تعریف میکند: بچههای پیشتر از من که در عملیات والفجر و رمضان اسیر شده بودند و بعدها با آنها آشنا شدم، میگفتند در شبانهروز یک وعده به آنها غذا میدادند، اسیران اعتراض کردند که همین غذا را در دو وعده بدهید. وقتی ما اسیر شدیم پیرو قوانین ژنو و صلیب سرخ جهانی ما خواهان سه وعده غذا بودیم. برای مثال ناهارمان حدود ۶الی ۷ قاشق برای هر نفر و در حد بخور و نمیر بود.
لحظه وصال
از لحظه آزادی میپرسم، او آهی میکشد و بیان میدارد: ۶شهریور ۱۳۶۹ از مرز خسروی وارد شدیم و بعد به کرمانشاه و با هواپیما به تهران رفتیم و قرنطینه شدیم و بعد به مشهد آمدیم.
او بغضش را فرو میخورد و ادامه میدهد: ابتدا به زیارت و پابوسی امام رضا(ع) رفتیم. تصورم این بود که همردیفان من دارای چه درجه علمی و عالی هستند و از جامعه عقب ماندهام. گفتم آقا مرا محتاج کسی نکن. برای ناموسمان رفتم، پس ما را حفظ کن تا به مردم خدمت کنم. بعد خانوادهام را دیدم که به استقبالم آمده بودند. لحظهای به یاد ماندنی بود که فراموششدنی نیست.
به هر حال خدا را شاکرم که با توجه به مقدماتی که آنجا خوانده بودم آزمون دادم. ابتدا جهشی دیپلمم را گرفتم و در رشته فلسفه و کلام دانشگاه فردوسی قبول شدم. در همین دوران مدتی در بانک مشغول به کار شدم اما این کار با روحیه من جور درنمیآمد. از این رو مسئول نیروی انسانی سپاه فریمان شدم و پس از آن به مشهد آمدم و در مرکز استان در معاونت بسیج ادارات و کارخانجات اصناف فعالیت کردم. سال ۷۰ ازدواج کردم که دو پسر و دو دختر حاصل این ازدواج است.
وی خاطرنشان میکند: پس از چند سال در معاونت فرهنگی سپاه در مدیریت علمی ادامه کار دادم و ارشد را در همان رشتهای که دوستش داشتم یعنی رشته حقوق با رتبه۱۶ قبول و دانشآموخته شدم. پس از آن دکترا قبول شدم اما دیگر زمان بازنشستگی فرا رسیده بود و انگیزه ادامه درس نبود و با عنوان سرهنگ سپاه بازنشسته شدم. در تمام این سالها همچنان مطالعه را ادامه دادم و به عنوان مترجم زبان عربی در اعزام حجاج و همچنین مشاور حقوقی در جاهای مختلفی مشغول به کارم.
خبرنگار: سرورهادیان
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
دستگیری فرد خرابکار پای پرواز تهران - استانبول!
-
حکایت تلخ اسارت در «رُمادیه»
-
حذف مشهد از فهرست پروازهای جام جهانی
-
جریمه ۱۴۶ میلیارد تومانی کارخانه آب معدنی
-
میزبانی متفاوت از زائران رضوی در نوروز
-
قدس خراسان
-
مسیر راهپیمایی ۱۳آبان درمشهد
-
زنگ خطر انقراض ۱۵ گونه جانوری مهرهدار
-
کمکاری بانکهای خصوصی در پرداخت تسهیلات
-
نرخ باروری کمتر از معدل کشوری
-
معطلی دو ساله طرح جامع ترافیک بیرجند