خوب‌ها نمی‌میرند!

خوب‌ها نمی‌میرند!

رقیه توسلی


چهار-پنج تا «نه» و «ببینم چی میشه» تحویل دخترک 7ساله می‌دهد. گوش می‌دهم. سر جمع جواب مثبتی وجود ندارد. دلم می‌تپد برای هر دویشان. مادر را به محض ورود به جا می‌آورم. بیشتر از تعداد دو دست برای کمک آمده خانه مادرم. کاربلد و حلال‌خور و بانزاکت است و دخترش نداکوچولو را آخرین بار قد نُقل قندان بوده که دیدمش. تا می‌خواهم سلام علیک کنم، نمی‌شود. موبایل مادر زنگ می‌خورد. نگاهشان می‌کنم. ندا عوض نشده. عین آن ‌وقت‌ها هنوز سؤال‌کن و پرتقلاست. می‌رود می‌چسبد به پنجره تاکسی و صدای شمردنش بلند می‌شود؛ سه، شیش، هفت، یازده. آمار ماشین سیاه‌های خیابان را دارد اعلام می‌کند. 
مادر که مکالمه‌اش تمام می‌شود، بی‌معطلی آشنایی می‌دهم. مهربان و تماشایی نگاهم می‌کند و چند باری وسط احوالپرسی‌اش می‌گوید؛ آخیشش...! نه بابا! چه عالی!
آخیش‌هایش را دوست دارم. از سر حال خوب است. از خاطرات قشنگ گذشته می‌آید. حالپرس همه می‌شود به خصوص آقاجان. می‌گوید خدا خیرش بدهد که راهنمایی‌اش کرده تا جوان است برود دنبال کاری که بیمه و بازنشستگی دارد، مقطعی نباشد. می‌گوید دعاگوشانم. معرف من اگر نمی‌شدند که هنوز داشتم با همان دفتر خدمات، قراردادی کار می‌کردم. بعد از روزهای سخت کرونا می‌گوید، از خودش که هنوز توی خانه‌داری هتل مشغول است، از قیمت سرسام‌آور اجاره‌ها، از سه تا دخترش، از ترسی که صبح تا شب دارد چون بنیه مالی‌اش تقریباً چیزی در حد صفر است و از زندگی این سال‌ها که وحشتناک خرج دارد. خیلی گران است. بعد یکهو از فاز درددل و غم می‌آید بیرون و خواهش می‌کند شماره خانه‌مان را بدهم که با عزیز و آقاجان گپ بزند. می‌گوید از وقتی دزد نامرد موبایلش را بُرد، کلی آدم در زندگی‌اش ناپدید شدند. و منتظر زل می‌زند به ماسکم.
مکث می‌کنم. انگار آن قدر زیاد است که قصه را بفهمد. که بگوید؛ نه نه! اصلاً آدم حسابی‌ها نمی‌میرن. بعد با بغض ادامه بدهد به قول صابخونه‌ام «بی‌بی فاطمه»: آدمای باایمون و باخدا تا خود قیامت زنده‌ان.
سنجاق
آیه 70 سوره اسراء: «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ». 

برچسب ها :
ارسال دیدگاه