هیچ جا خانه آدم نمیشود
رقیه توسلی
ترافیک است. نشستهام توی تاکسی. خانم «گلستان» که زنگ میزند تا بناگوش میخندم. از اساتید و نویسندگان محبوب مناند. مثل همیشه مهربان احوالپرسی میکند و میرود سراغ اصلیات. سراغ اصل مطلب. میگوید: چند هفته زمان برد که جوانب را بسنجم و شخصیت دوم داستان سروکلهاش پیدا شود و راضیام کند بنویسمش. اما الحمدلله انجام شد. فصل اول قصه را تایپ کردم عزیزم و خندان ادامه میدهد یعنی تبریک ندارد؟ خوشحالیام را که ابراز میکنم، میگوید: شبیه توست. دارم از رفتار و حالات تو وام میگیرم و میگوید قرار است با او خیلی جاها بروم و آدمهای زیادی را معرفی کنم. تاریخی، تفریحی، اقامتی، آداب و رسوم کشورهایی که دیدم از نزدیک تا داستان زندگی نجار و بقال و پیتزاپزی که مفصل گپ زدم با تکتکشان. به گمانم خوشمزه دربیاید. میفرستم برایت نظرت را بشنوم. کارم یک مدت شده بود گردآوری پراکندهنویسیهایم.
ژاپن و ایتالیا را پیدا کردم، مانده تونس که انگار نیست و هر چه میگردم بیشتر شک میکنم یادداشتی برداشته باشم.خداحافظی که میکنیم دستم میآید هوا پاییزی نیست. سوز قابل توجهی ندارد. از شیشههای پایین آمده تاکسی، گرمای خورشید میریزد روی صورتم به علاوه بوی بنزین ماشین چینی جلویی. روی پُل متوقف شدهایم. آقای راننده میگوید قفل نیست، واسه چراغ قرمزه. چشم میاندازم آن پایین مایینها. آب متوسطی دارد میرود سمت افق. فکری شدهام. دارم به خودم در جهان بی در و پیکر فکر میکنم. به هویتم، پاسپورتم، اسمم، پدرم، مادرم. به زبانم، دینم. که از دور میبینمش و نگاه میکنم به ساعتم. بله. ساعت از دوازده گذشته. الان وقت اسپند دود کردن اوست. میدانم خانمی آن ور پُل هر روز بساط پهن میکند بعدازظهرها. بساط عروسک پارچهای و اسپند. میدانم بوی کارگاه شیرینی خیابان اسفندیاری از چه ساعتی شروع میشود. میدانم شیفت اوست. شیفت مانتوفروش خوشاخلاق پاساژ الهیه. خبر دارم نزدیکترین پمپ بنزین کجاست. حتی توی گوشم پر از صدای کلاغهای امیر مازندرانی است این وقت سال. میبینم چقدر با شهرم اُختم و چقدر دلم میخواهد هیچ جای دیگری نباشم جز اینجا. همین جا توی تاکسی که خانمی با پلاستیکی سبزی خوردن نشسته کنارم. و بوی نعناع حالم را گردانده. همین جا که میشنوم صدای آقایی میآید که با رفیقش دارند کُری تیمشان را میخوانند. همین جا که از ماشینها صدای جناب بنان میآید... میبینم چقدر ایرانی عاشقیام که دوست دارد از دوروبرش بنویسد. مثلاً از خانم گلستان نویسنده، از آقای پارچهفروشی که میگفت با ارج و قربترین پارچه دنیا اطلسی و حریر و پرنیان نیست، پرچم کشورش است، از همسایهای که دیروز بوی میرزاقاسمیاش پارکینگ را برداشت و صدای خندههایشان. میبینم چقدر ایرانی هستم که فرانسه و یونان و تونس و کانادا و کشورهای جهان را همیشه اکتشاف میکند و میشنود و میبیند اما همیشه به خان آخر که میرسد دستش میآید چه درست گفتهاند پیران و باتجربهها. هیچ جا خانه آدم نمیشود. علاقه و دل و باورش نمیشود. ریشهاش نمیشود.
سنجاق
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: عَمُرَتِ البُلدانُ بِحُبِّ الأوطان، كشورها با ميهندوستى آباد شدهاند.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
زیارتنامههای خطی 500 ساله
-
در راه سامرا
-
قدس رواق
-
امامزادهها مهمترین شبکه ارتباط دینی ما هستند
-
تغییر هوشمند جهان مادی در دوران ظهور امام زمان(عج)
-
برگزاری همایش «منطق بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی کشور»
-
حاکمیت توحید و عدالت
-
بروز علم امام و تحولات فرابشری در پساظهور
-
مردمداری به سبک عارف کامل
-
هیچ جا خانه آدم نمیشود