در معرکه رنج

در معرکه رنج

رقیه توسلی


یک‌ماه اخیر آدرسم شده اتاق مشاوره داروخانه چی‌ها. بس که رفتم آنجا و از کرونایی نالیدم که عوارضش نمی‌رود. مثلاً دردهای عضلانی‌اش90‌درصد بویایی و چشایی که ندارم. توی حیاط درمانگاه مشغول وارسی جعبه داروهایم که می‌بینمش. اول باورم نمی‌شود خودش باشد که هست. آن‌قدر شکسته شده که یک آن فکر کردم خواهر بزرگ‌ترش است!
به تکیدگی صورت و چشم بی فروغش کاری ندارم، حال و احوال پرسی مختصرمان که تمام می‌شود، می فهمم فرای تصور به‌هم‌ریخته است؛ چون سر ضرب شروع می‌کند به درددل. از چند ماه گذشته‌اش گفت که جهنم بوده. آن‌قدر بد آمده به سرش که فکر نکند دیگر بشود همان «دیبا»ی شوخ و شاد. او حرف می‌زند و من دنبال ته‌مانده‌ای از دیباجان خودمان می گردم که پیدا نمی‌کنم. از همسرش می گوید که پس از دو سال کار توی کارخانه، خرداد امسال سر یک بی احتیاطی دستش می رود توی دستگاه و از ناحیه آرنج قطع عضو می‌شود. می گوید روزگارش افتاده روی دور تند و نمی داند چرا هر چه زور می‌زند، روانپزشکی می‌کند، اما دیبای سابق نمی‌شود. انگار دیبای قبلی پای همان دستگاه زندگی اش له شد. پیچیده شد. می‌گوید خدا برای کسی نیاورد. آن روز سرکارگر و همکاران شوهرم یک ظرف یخ پر از استخوان با خودشان آورده بودند! می‌گفتند با ضجه و هوار دانه دانه‌اش را از کف سوله جمع کرده‌اند. دوستم که می رود، من هنوز هاج و واج توی حیاط مانده‌ام. توی یک مُشتم سرنگ و آمپول است و توی آن یکی، قصه زهردار دیبا. می دانم از عوارض ماندگار کرونا، سردی مغز هم هست و انگار این حال در من عود کرده. چون به جای رفتن، دارم برمی گردم و از خیر تزریق گذشته‌ام. چون خالی و سنگین شده سَرَم و تنها جملاتی که الساعه توی مخیله‌ام پیدا می‌شود، این‌هاست؛  خدایا، رفیقم حرف ندارد. می‌شود
بی نهایتت را شامل حال این عزیز سختی کشیده بفرمایی.

سنجاق
و اگر بخواهید نعمت‌های خدا را بشمارید، نمی‌توانید شماره کنید. همانا او آمرزنده مهربان است. آیه 18/ سوره نحل 

برچسب ها :
ارسال دیدگاه