به شلوغی حرمت قسم
رقیه توسلی
واقعیتش نمیدانم چطور با تمام مراعات و تدابیر حداکثری، کرونا گرفتم؟
افتادهام گوشهای. درواقع قرنطینه کردهام خودم را. اطرافیان گناه دارند. نباید زندگی آنها هم کوویدی شود. دوروبرم پُر از ادوات مبارزه است. شربت، قرص، اسپری، تب سنج، سِرُم. برای هزارمین بار چندبرگ دستمال کاغذی برمیدارم و میبرم سمت دهان و بینی و آنوقت با چشمانی بیحال دیوارهای نشیمن را رصد می کنم. خوشحالم که چند روز پیش رفتم «بازار پرچم». قسمت شد با خودم بهترین اسمها را بیاورم خانه. که از بین آن همه طرح شیفته «أحب مُحَرَّمك ...» بشوم. آنوقت معطل نکرده و همان روز کتیبه عزا را آویزان کنم جایی توی دید و بیرقها را سنجاق بزنم روی تابلوهایی در تیررس نگاهم. نقاطی که بشود هر لحظه به آنها فکر کرد، سلام داد و عاشقانه حرف زد با آقا امام حسین (ع). خوشحالم حالا که کرونای نامرد دست و پایم را توی غل و زنجیر کرده که قدم از قدم برندارم اما دور از محرم و روضه نیستم. خانه ام شور حسینیه را دارد. خوشحالم حق الناس را زیرپا نمیگذارم و ویروسها را نمی برم توزیع کنم بین خلق الله. با اینکه روحم برای هیئت پَر می کشد.
دوستان احوالپرس و دعاگو شدهاند. پیداست که دلشان سوخته برایم. که چرا حالا؟ چرا این ساعات مهم؟ چرا تو که جزو دو ماسکههای روزگار بودی؟ یکی از رفقای ناب چندتایی هم مداحی فرستاده. تا می زنم روی دانلود، صدای جناب محمدحسین پویانفر می پیچد توی هال. عجب! از کجا میدانست دلم چقدر گرفته. که با مهربانی دعوتم کرد پای مجلس. سرفه پشت سرفه و درد پشت درد می آید اما بی محلی میکنم. حال و هوای هیئت می ریزد توی اتاق. لامپ ها را خاموش می کنم و قرص مکیدنی گلو را میگذارم زیر زبان. خدا شاهد است که بیرحمتر از کرونا نداریم. سرفه و تب حمله ور می شوند و من وسط بازیهای این ویروس، همصدا با مداح می گویم؛ به سیاهی علمت قسم، به شلوغی حرمت قسم، نسپاریام به کسی، حسین(ع)... .
نفسم بالا نمیآید. کمی راه می روم توی اتاق بلکه علائم فروکش کنند که چشمم می خورد به تابلو خطاطی. میان دنیایی از درد، گل از گلم شکفته میشود. سیاه مشق آقاجانم است. نوشته؛ اَلاِنصافُ اَفضَلُ الشِّیَم... انصاف داشتن بهترین خدمت رسانی است.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه