سر و کار با کریم است مترس

سر و کار با کریم است مترس

رقیه توسلی


​​​​​​​از صبح که رفتم سراغ گوشی‌ام و خبر هرمزگان را خواندم، یادش افتادم. یاد «آقا ولی میرزا». آقاولی میرزا بنّا. که توی اولین خانه اجاره‌ای، همسایه‌مان بودند. روزی نبود که دعا نکند: من چاکرتم خداجان. آزمایش آسان! 
البته بعدها که بیشتر همسایگی کردیم اصل قصه و پشت پرده این دعا دستم آمد. فهمیدم که آقا ولی میرزا چرا همیشه طلب می‌کرد؛ خداجان مرگ آرام! گویا یازده نفر از نزدیکانش توی سفری جاده‌ای سقوط می‌کنند به اعماق دره و خودرویشان دچار حریق هم می‌شود. و الباقی تقدیر سخت.
تیتر خبر کفایت می‌کند تا تمام صحنه‌های دردناک جلو چشمم چیده شوند؛ زلزله‌های 6ریشتری در هرمزگان... دست می‌گذارم روی سرم و سکانس به سکانس درد را می‌بینم. زلزله را می‌بینم. ماشین‌های هلال احمر و اورژانس، هموطنان مبهوت رنگ پریده، دیوارهای فروریخته، صدای شیون‌های پراکنده، خانه‌هایی که دیگر نیستند و... خبر را چند بار می‌خوانم. همین که متوجه می‌شوم آسیب‌دیدگان تنها نیستند و فوریت‌های پزشکی به منطقه زلزله‌زده بندرلنگه اعزام شده‌اند، حال غریب خوبی پیدا می‌کنم و زیرلبی می‌گویم؛ خیر ببینند بانیان کمک‌رسانی. 
همکاری، فیلمی استوری می‌کند از شرایط هرمزگان و خرابی‌های به بار آمده. بالای هفت دفعه خیره می‌شوم به تصاویر. الامان! می‌بینم پسرک نارنجی پوشی ایستاده روبه‌روی آوار و به تلنبار مصالح نگاه می‌کند. افسوس دارد جوری که ایستاده، جوری که تماشا می‌کند، جوری که دست‌هایش آویزان است. پیداست آمده برای وارسی اوضاع. آمده یک سر ببیند امروز چقدر خوب نیست. آن قدر بغض دارد که بشوم خود «آقا ولی میرزا» و بی‌وقفه دعا کنم. برای همه به خصوص برای هرمزگان که زمین‌لرزه عزادارش کرده و برای این پسرک جنوبی نارنجی‌پوش که غم پرسه می‌زند توی چشمش و اصلاً معلوم نیست توپ فوتبال و کتانی‌اش مانده کجای این خروار دلخراش... .

سنجاق
قرآن کریم می‌فرماید: و َبَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ

برچسب ها :
ارسال دیدگاه