خونگرم و مَشتی و شفیق!
رقیه توسلی
دارم دنبال چیزی میگردم توی کشوی میز که بعد مدتها میبینمش. درجا چشمهایم شروع میکند به سوختن و خاطرات زنده میشوند. چقدر این ماه اسفند یقهگیر است و خانه و اداره هم ندارد.
قیچیِ کاغذبُرِ اهدایی همکارم را پیدا کردهام که دیگر بینمان نیست.
مؤسسه به مناسبت ولادت امام سجاد(ع) شیرینی پخش میکند. توی پاکت را نگاه میکنم، قطاب است. شیرینی مورد علاقه همین همکار مرحومم. نمیدانم نشانهها قرار است امروز با روز و روزگارم چه بکنند! اما میفهمم دیگر فاتحهخوانی
واجب شده.
دست و دلم نمیرود به کار. بیاغراق «خانم عطافر» را میبینم که آمده نشسته روبهرویم و لبخند میزند. با آن چشمان به شدت مهربان جنوبیاش. باورم نمیشود که نیست. عین همان روزی میخندد که داشت قیچی کادو میداد به همکاران و آن وسطها میگفت والا نمیدانم چرا دلم کشید امروز به نیت شما اینها را بگیرم.
گریزی نیست. چند سال همکاریمان را مرور میکنم. قریب هشت سال معاشرت و تعامل روزانه، کم نیست. کجا فکرش را میکردم یک روز قیچی بادمجانی رنگ، روضه باشد. قطاب، روضه باشد. تماشای میز و صندلی، روضه باشد. یاد آبادان، روضه باشد.
خدابیامرز همیشه میگفت: «هیچی بهتر از این نیست که در حد خودمان به دردبخور و مَشتی باشیم. دوروبر من که پُر آدم خوبه. مثل حاج خانمی که خانهاش را داده خیریه کودکان بیسرپرست و خودش رفته اجارهنشینی، مثل پسر درسخون طبقه بالاییمان که در نبود مادرش، برادرداری و آشپزی میکنه و 10سالم بیشتر نداره، مثل خواهر پزشکم که حق ویزیت نمیگیره یا شاگرد نونوای محلهمان... یک نانوایی سنگکی هست نزدیک ما. خیلی وقتا میبینم برای بچهها نون کوچیک میزنه و هدیه میده بهشون...».
پینوشت
حضرت محمد(ص) میفرمایند: سرآغاز عقل و خردمندى بعدِ ايمان به خدا، اظهار محبت به مردم و دوستى با آنان است.
قیچیِ کاغذبُرِ اهدایی همکارم را پیدا کردهام که دیگر بینمان نیست.
مؤسسه به مناسبت ولادت امام سجاد(ع) شیرینی پخش میکند. توی پاکت را نگاه میکنم، قطاب است. شیرینی مورد علاقه همین همکار مرحومم. نمیدانم نشانهها قرار است امروز با روز و روزگارم چه بکنند! اما میفهمم دیگر فاتحهخوانی
واجب شده.
دست و دلم نمیرود به کار. بیاغراق «خانم عطافر» را میبینم که آمده نشسته روبهرویم و لبخند میزند. با آن چشمان به شدت مهربان جنوبیاش. باورم نمیشود که نیست. عین همان روزی میخندد که داشت قیچی کادو میداد به همکاران و آن وسطها میگفت والا نمیدانم چرا دلم کشید امروز به نیت شما اینها را بگیرم.
گریزی نیست. چند سال همکاریمان را مرور میکنم. قریب هشت سال معاشرت و تعامل روزانه، کم نیست. کجا فکرش را میکردم یک روز قیچی بادمجانی رنگ، روضه باشد. قطاب، روضه باشد. تماشای میز و صندلی، روضه باشد. یاد آبادان، روضه باشد.
خدابیامرز همیشه میگفت: «هیچی بهتر از این نیست که در حد خودمان به دردبخور و مَشتی باشیم. دوروبر من که پُر آدم خوبه. مثل حاج خانمی که خانهاش را داده خیریه کودکان بیسرپرست و خودش رفته اجارهنشینی، مثل پسر درسخون طبقه بالاییمان که در نبود مادرش، برادرداری و آشپزی میکنه و 10سالم بیشتر نداره، مثل خواهر پزشکم که حق ویزیت نمیگیره یا شاگرد نونوای محلهمان... یک نانوایی سنگکی هست نزدیک ما. خیلی وقتا میبینم برای بچهها نون کوچیک میزنه و هدیه میده بهشون...».
پینوشت
حضرت محمد(ص) میفرمایند: سرآغاز عقل و خردمندى بعدِ ايمان به خدا، اظهار محبت به مردم و دوستى با آنان است.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
دعا در مکتب «زیباترین روح پرستنده»
-
نقاشیهای یک مددجوی توانمند
-
مقوله امنیت و نگاه بلند امام سجاد
-
چرا نباید به دنبال اسلامیزه کردن تربیت غربی بود؟
-
در ستایش عقلانیت
-
حفظ هنر اصیل ایرانی در بزرگترین کارگاه فرش دستباف جهان
-
ساخت و تجهیز مدارس مناطق محروم
-
دفاع از حرم با توپخانه وطنی
-
رشادتهای جانبازان باید ثبت و به نسل آینده منتقل شود
-
خونگرم و مَشتی و شفیق!