روایتی از جنس مهر دهه هشتادیها با امام مهربانیها
«ثنک یو، ها؟»
محیا را جلوتر از موزه حرم و کنار گلدانهای تزئینیِ روبهروی استودیوی صاحبالزمان(عج) دیدم.
دو تا زن عراقی، گوشی را داده بودند دستش و گفته بودند ازشان عکس یادگاری بگیرد. دوست محیا هم کنار دستش ایستاده بود و ریز ریز میخندید. کارش حرف نداشت. زنهای عراقی خیلی از عکسهایشان راضی بودند. به عربی از محیا تشکر کردند و او که غلظت تلفظ کلمهها، هولش کرده بود، بلند گفت: «ثَنک یو!» دوستش از خنده رودهبر شد: «ثنک یو، ها؟» میخندیدند و تلو تلو میخوردند. پشت سرم بودند. با خنده به طرفشان چرخیدم: «میگفتی «شُکراً» و تمام». محیا جلوتر آمد، این هم از آن خصلتهای دلبرِ دهه هشتادیهاست که زود صمیمی میشوند: «حالا خوب است گفتم ثنک یو. یک بار یک پیرمرد عراقی دنبال صحن انقلاب میگشت، من هم نه گذاشتم، نه برداشتم، در جوابش گفتم الحمدلله!» من و دوستش با هم خندیدیم و چند قدمی تا صحن انقلاب همصحبتشان شدم.
محیا میگفت متولد ۸۷ و یک دل نه صد دل عاشق عکاسی است. میگفت هر دو سه روز یک بار میآید حرم و با همین گوشی سامسونگِ از مدل افتادهاش چه عکسها که نگرفته. میگفت یک کانال در ایتا راه انداخته با دو کا عضو! آن هم برای امامِ رضا(ع). میخواستم زیر زبانش را بکشم؛ پرسیدم: «چرا حرم؟ خب برو جای دیگری عکس بگیر. این همه سوژه پرطرفدار!» خندید و به نقارهخانه خیره شد: «نه بابا. کجا بهتر از اینجا. ناف ما مشهدیها را توی حرم بریدهاند!»
دلم لک زده بود برای زیارتِ بالاسر. اصلاً آدمیزاد تا دستش به شبکههای طلایی ضریح گره نخورَد دلش آرام و قرار نمیگیرد. یک صف بلند از این سر صحن انقلاب تا آن سرش کشیده شده بود و زائرهای مشتاق و منتظرِ زیارت دل توی دلشان نبود برای پابوس آقا! من هم به خیال خامم که آخرین نفر صفم، نرم نرمک جلو میرفتم اما دو دقیقه نگذشته بود که یک ردیف از زائران پشت سرم ایستادند. زیرلب با خودم گفتم: «نه خیر. اینجا خلوت بشو نیست».
غُرهایم را که شنید، صفحه باز شده زیارتنامه را تو گوشیاش بست و به طرفم برگشت: «من اذان صبح هم که آمدم همینطور بود. 15دقیقه توی صف ایستادم تا نوبتم رسید! تا آمدم بگویم «سلام»، نوبت پشت سری بود و هلم دادند». خندید: «مجبوریم تیکه تیکه با امام رضا(ع) حرف بزنیم دیگر. یک تیکه صبح. یک تیکه ظهر و بقیهاش هم الان». اسمش مهسا بود و با پدر و مادر و خانم جان و داداشهای دوقلوی آتشپارهاش از لاهیجان آمده بودند. متولد ۸۹ بود. به قول خودش «از آن تاریخِ تولدهای اعصاب خرد کن که نه به عنوان دهه هشتادی قبولت دارند و نه دهه نودی!» اولین بار بود آمده زیارت.
کنار مزار سفید شیخ ایستادم و گفتم: «سلام!» و باز دخترهایی دهه هشتادی آن گوشه، کنج دیوار، با سرهایی که توی گوشی بود، ریز ریز میخندیدند و پچپچشان به راه بود. مثل یک خانم ناظم بالای سرشان ایستادم. آن هم به امید اینکه مچشان را بگیرم و حداقل به خودم ثابت کنم از این دهه هشتادیها آدم درست و حسابی درنمیآید! اما صحنهای که دیدم، برایم حکم یک ترمز دستی داشت. اسمشان را نگفتند، حتی روی بستههای کوچک شکلات و گیره روسریهای هدیهای که برای زائران بستهبندی میکردند هم اسمی نبود. فقط با محبت، یکی از بستههایی که با پول توی جیبیهایشان آماده کرده بودند به من هدیه دادند و هر چقدر اصرار کردم هیچ نشانی جز «دهه هشتادیهای حرم» به من ندادند.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
آستان عالم آل محمد(ع) باید در حوزه علم و فرهنگ سرآمد باشد
-
6 خرداد
-
دیگر چیزی به نام «اسرائیل بزرگ» وجود ندارد
-
خلأ امروز، ساخت آثار فاخر مذهبی برای جوانان است
-
عارف به حق امام(ع)
-
ماراتن «انتخابات قرن» ترکیه، فردا در خط پایانی
-
نقش دوسویه رسانهها در جنگ ترکیبی
-
همه جای ایران زیر سایه خورشید
-
«ثنک یو، ها؟»
-
«مادر ایران» میهمان سلطان خراسان
-
مزار شهدای دفاع مقدس در حرم مطهر رضوی گلباران شد
-
عیدانه آستانقدس رضوی برای مستأجران موقوفات
-
اهدای تجهیزات پزشکی به مرکز سلامت شهر دیهوک طبس