مردی که شگفتیِ روزگار بود

نگاهی به زندگی و زمانه علامه عبدالله مامقانی، عالم رجالی بزرگ شیعه

مردی که شگفتیِ روزگار بود

شاید کم و بیش چیزهایی درباره «علم رجال» شنیده باشید؛ علمی که به شناخت «سلسله راویان حدیث» و به‌خصوص شناخت صفاتی که در اعتمادپذیری آن‌ها مؤثر است، می‌پردازد. حال تصور کنید کسی یک قرن پیش با امکانات آن دوران بتواند شرح‌حال 16هزار و 300 نفر از راویان حدیث را در کتابش بیاورد و با استدلال، راویان ثقه و مورد اعتماد را از افراد ضعیف و غیرقابل اعتماد جدا کند.



تصور انجام چنین کاری در زمان حاضر و با امکانات فعلی چیزی شبیه به معجزه است اما علامه عبدالله مامقانی دقیقاً پایان صفر 1348 هجری قمری یعنی 96 سال پیش، این کار را با نگارش «تنقیح المقال فی علم الرجال» کلید زد. عالِمی که امروز یعنی 16 شوال 1444، حدود 100 سال از رحلتش می‌گذرد. 

رازِ تألیفات فراوان 
شیخ عبدالله در سال 1351 رحلت کرد. این یعنی برای تحقیق و تهذیب و چاپ این کتاب، بیشتر از سه سال نتوانسته وقت بگذارد. آیت‌الله جعفر سبحانی از حضرت امام خمینی(ره) حکایت کرده: «نوشتن این کتاب در طول سه سال از شگفتی‌های روزگار است، چه اگر کسی بخواهد از روی آن تنها استنساخ کند عمری بیش از سه سال می‌طلبد، چه رسد به آنکه بخواهد آن را تألیف کند». در فهم اینکه چطور شیخ عبدالله توانسته در این مدت کوتاه، چنین پرتألیف و پرنویس ظاهر شود، کافی است خاطراتی که خود نقل کرده را مرور کنیم: چون در زمان تحصیل دروس سطح، عادت به تحصیل در تمام سال -جز روز عاشورا- داشتم، زمانی که در درس پدر حاضر شدم، تعطیلات محصلان را بیش از حد یافتم، لذا خُلقم تنگ می‌شد و گریه می‌کردم. پس به ناچار مطلب را به استادم شیخ حسن میرزا عرض کردم، ایشان مرا امر به تألیف و تصنیف کرد و فرمود: مطالعه در تمام طول شب و روز سبب کسالت و تنگی خلق می‌شود. بهتر است که به  نگارش رو بیاوری. 
عمل به همین توصیه از دوران نوجوانی سبب شد او با وجود حیات 61ساله‌اش، در شمار پرتألیف‌ترین‌ها به حساب بیاید. هر چند به لحاظ تعداد عناوین تنها 17عنوان کتاب تألیف کرده اما نکته اینجاست خیلی از این عناوین، دچار مجلدات فراوان بودند. برای نمونه او تنها تا زمان آغاز نگارش «تنقیح المقال فی علم الرجال»، 63جلد از کتاب «منتهی المقاصد الأنام فی نکت شرایع الإسلام» را نوشته بود؛ کتابی که نگارشش را از 19سالگی و اوان جوانی آغاز کرد. این پرتألیفی و پرباری در نگارش سبب شده بود شیخ در اواخر عمر بگوید اگر تمام آنچه نگارش کرده بوده را جمع‌آوری کنند سه برابر کتاب «جواهر الکلام» می‌شود؛ جواهر الکلامی که خودش 43 جلد است. 
این حجم از تألیفات تنها با وقت گذاشتن تمام و کمال ممکن بود. همان‌طور که خودش می‌نویسد: «به هنگام نگارش کتاب شرح شرائع، تنها به عبادات واجب و اندکی خورد و خواب بسنده می‌کردم. حتی در وقت غذا بر سر سفره حاضر نمی‌شدم، همسرم غذا را لقمه می‌کرد و روی کتاب‌هایی که لازم داشتم می‌گذاشت و من در وقت استفاده از کتاب‌ها، لقمه‌ها را می‌خوردم». یا در ابتدای جلد اول تنقیح المقال می‌نویسد: 
«...من برای نگارش این کتاب شبانه‌روز زحمت کشیدم و تمام قوای خود را به کار گرفتم و به اقل ضروری از خوردن و خوابیدن اکتفا کردم. در این مدت سه سال، نه استراحت کردم و نه تفریح رفتم و حتی در شب‌های دراز بیش از دو ساعت نمی‌خوابیدم. در این مدت درهای توفیق الهی به رویم گشوده شده بود و هر گاه مطلبی را در کتابی می‌خواستم، به مجرد باز کردن کتاب، آن مطلب را می‌یافتم و برای پیدا کردن آن معطل نمی‌شدم».

عنایات اهل بیت(ع) به شیخ عبدالله
شیخ عبدالله این پرکاری و توفیقش در این راه را از عنایات ویژه اهل‌بیت(ع) به خود می‌دانست. او می‌گوید: شبی از شب‌های طولانی، سه ساعت پیش از طلوع فجر از خواب برخاستم و برای تألیف این کتاب نیازمند بخش رهن از کتاب تذهیب شیخ طوسی شدم، ولی این قسمت را نداشتم. دیدم تا طلوع خورشید پنج ساعت مانده و نمی‌توانم کارم را تعطیل کنم و بدون آن کتاب هم کاری از پیش نمی‌بردم. در این حال، متوجه حضرت ولی عصر
-ارواحنا فداه- شدم و گفتم: آقاجان! از من تلاش و کوشش و از شما یاری و اعانت؛ من اکنون قسمت رهن را می‌خواهم. در این حال یادم آمد مقداری از کتاب‌های وقفی قدیمی با خطوط بد و نازیبا در صرف، نحو و تفسیر نزد من موجود است که متروک افتاده و چیزی که قابل استفاده باشد در آن‌ها پیدا نمی‌شد و اصلاً احتمال وجود تهذیب را در آن‌ها نمی‌دادم. ناامید و مأیوس به سوی آن‌ها رفتم و کتابی را برداشتم، ناگهان دیدم بخشی از تهذیب که من می‌خواستم و با خطی بسیار زیباست. با خوشحالی تمام، آن را برداشتم و نیازم را برطرف کردم و از شگفتی‌ها آنکه پس از آن هر چه جست‌وجو کردم، دیگر آن کتاب را نیافتم؛ گویا آن کتاب اصلاً وجود نداشته است. پس دانستم این لطف مخصوص حضرت بقیةالله الاعظم-روحی فداه- بوده است. این انگیزه شد تا به کارم عشق ورزم و سختی کار را احساس نکنم و تمام وقتم را بدان مشغول باشم...».
او مشکلات علمی و موانع بر سر راه آن را در عین تلاش و کوشش با توسل به اهل‌بیت(ع) حل و فصل می‌کرد. شیخ عبدالله ماجرای شفای کم‌سویی چشمانش را این‌طور روایت می‌کند: هنگامی که در شرح ابواب وصیت و قضا را می‌نوشتم، چشم‌هایم ضعیف و کم‌سو شد، به‌گونه‌ای که مطالب را تقریر می‌کردم و شخصی می‌نوشت و کاتب پاک‌نویس می‌کرد. تا اینکه دو تن از پزشکان، خواندن و نوشتن را بر من حرام دانستند و من یک هفته کارم را تعطیل کردم. تا اینکه روزی از تعطیلی و کار نکردن سینه‌ام بسیار تنگ شد و حالت گریه به من دست داد. رو به حرم مطهر امیرمؤمنان(ع) کردم و همراه گریه گفتم: آقای من! من خدمتگزار شما و مکتب شمایم، چرا چشمانم را شفا نمی‌دهید؟ پس از درددل کردن با حضرت، به من الهام شد به حرم مطهر مشرف شوم. پس از زیارت مرقد شریف و خواندن نماز مغرب و عشا به خانه بازگشتم و با دشواری بسیار مشغول نگارش شدم. صبح روز بعد متوجه شدم چشمانم بهتر می‌بیند و شبانگاه فهمیدم دیدگانم نسبت به روز پیش بسیار بهتر شده است. هنوز روز سوم نشده بود که نشانه‌ای از ضعف بینایی در چشمانم نبود و به برکت ائمه اطهار(ع) به‌ویژه امیرمؤمنان(ع) چشمانم بهبودی کامل یافت. 

تولد و رشد در بیت اهل علم و فضیلت
این تنها شرح گوشه‌ای از عظمت علامه شیخ عبدالله مامقانی بود؛ کسی که خانواده‌اش از مشهورترین بیوت علمی شیعه به شمار می‌رفت. پدرش شیخ محمدحسن از مراجع اربعه نجف بود و دامادش مرجع عالی‌قدر، آیت‌الله سیدمحمد هادی میلانی که اهالی مشهد از 1332 شمسی به عنوان مرجعیت شیعه در مشهدالرضا(ع) میزبانش بودند. پدرش با وجود جایگاه مرجعیتی که داشت، خود از کودکی سرپرستی علمی‌اش را برعهده گرفته و بسیاری از علوم را به او تعلیم داده بود. سخت‌کوشی و اهتمام علمی‌اش سبب شد سال‌ها بعد در 28سالگی از پدرش - که در اعطای اجازه روایت و اجازه اجتهاد به شاگردان خود سختگیر بود - اجازه اجتهاد دریافت کند. 
در طول حیات پربرکتش دو مرتبه در سال‌های 1322 و 1326 هجری قمری به زیارت حضرت علی بن موسی‌الرضا(ع) مشرف شد. در دومین سفرش بود که شب عید غدیر برای زیارت مرقد مطهر حضرت معصومه(س) به قم آمد و مورد استقبال بسیار مرحوم آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی-زعیم حوزه علمیه قم- قرار گرفت و شیخ عبدالکریم، جای نماز خویش را در صحن مطهر به او تفویض کرد. 

خاطره آیت‌الله مرعشی نجفی از لطف استاد
مرحوم آیت‌الله شهاب‌الدین مرعشی نجفی از شاگردان نامدار و خصوصی وی به شمار می‌رفت؛ کسی که این حکایت را در ذکر عظمت استاد خویش شیخ عبدالله مامقانی ذکر می‌کند: «من در مدسه بخارایی -در نجف اشرف- سکونت داشتم و در درس استاد بزرگوارم مرحوم آیت‌الله مامقانی حاضر می‌شدم. در دوره‌ای سه روز بر من گذشت و هیچ چیزی برای خوردن، حتی نان خشک پیدا نکردم و تمام چیزهایم را غیر از کتاب‌های علمی فروختم و دیگر آهی در بساط نداشتم. در این مدت دست نیاز و توسل به دامان امیرمؤمنان علی(ع) دراز کردم و حل مشکلم را از او خواستم. در بعد از ظهر یک روز گرم تابستانی در حجره نشسته بودم و مطالعه می‌کردم و گرسنگی و گرما بر من فشار می‌آورد. ناگهان در اتاقم باز شد و ��ادر شبی بزرگ در میان افتاد. هرچه منتظر شدم تا کسی از در وارد شود، فردی را ندیدم. خودم برخاستم و در حیاط مدرسه هر چه جست‌وجو کردم باز کسی را نیافتم. از هر کس پرسیدم، او هم ندیده بود. به حجره‌ام برگشتم و داخل چادر شب را نگاه کردم. در آن تشک، لحاف، لباس، عرقچین و سایر مایحتاج زندگی و عبا، قبا، عمامه، ساعت، سه اشرفی طلا و مقداری نان و پنیر دیدم و ورقه‌ای که روی آن نوشته شده بود: شما را به خدا من را پیش مادرت زهرا(س) فراموش نفرما.  بسیار خوشحال شدم و خدا را سپاس گفتم و موضوع را اندک اندک فراموش کردم تا به ایران آمدم. روزی در مسجد شاه تهران، مشهدی حسن، خادم شیخ استاد را دیدم و با او معانقه و روبوسی کردم و از نجف و روزهای خوش ایام تحصیل سخن می‌گفتم تا سخن به مرحوم مامقانی رسید. مشهدی حسن خاطره آن روز را به یادم آورد و گفت: آن روز من آن‌ها را برایت آوردم؛ استاد از من خواسته بود به صورت ناشناس آن‌ها را به شما برسانم و سوگندم داده بود این مطلب را به کسی نگویم. آیت‌الله مرعشی اضافه کرد: آن وقت متوجه شدم چرا استاد پس از آن، در درس کمتر به من خیره می‌شد؛ به این خاطر که ملتفت عنایات و الطاف او نشوم».

خبرنگار: پارسا نیکوکار

برچسب ها :
ارسال دیدگاه