به نسیمی همه راه به هم میریزد

به نسیمی همه راه به هم میریزد

سمیه بصیرت/ نماینده روزنامه در استان مرکزی


در روزنامه ای که نامش به مانند متولیش قداست دارد، بی مناسبت نیســت اگر بخواهم در سالگرد انتشــارش که متولی اصلــی آن، هشــتمین اختر امامت و لالیت است، خاطرهای برایتان از آغاز روز همکاریام به یادگار بگذارم.
تقریبا چندماهی بود که تلفن ثابت دفتر کار من به علت جابه جایی اتاق ها قطع شده بود. تمام کسانی که با من ارتبــاط کاری و یا دوســتانه دارند بــا همراه من تمــاس میگیرند و طبیعی است که نیازی به تلفن ثابت نبود. روز قبل تعمیرکار برای کار دیگری به دفتر من آمده بود وقتی کارش تمام شد پیشنهاد کرد «اگر تلفنتان قطع است درستش کنم» با اکراه پذیرفتم. میدانســتم فقط گاهی این خط را با مطب دندانپزشکی اشتباه میگیرند. چند روز پس از اینکه خط تلفن درست شد صدای زنگ تلفن به صدا درآمد. اول خواستم گوشی را برندارم حتمی ً بیماران مطب دندانپزشــکی بودند، امــا بعد از چند زنگ گوشــی را برداشتم. آقایی با لهجه ناآشنا گفت:«خانم بصیرت!». گفتم: «بفرمایید خودم هستم». خودش را مدیر شهرستان های روزنامه قدس معرفی کرد. پیش ازاینکه بخواهم جوابی بدهم شــروع به صحبت کــرد:«ما به دنبال نماینده روزنامه در استان مرکزی هستیم شما به ما معرفی شدید». فقط پرسیدم: «چه کسی من را به شما معرفی کرده» و مدیر محترم در جواب گفت: «همکاران ارشاد». راستش را بخواهید دیگر قصد فعالیت جدی در مطبوعات را نداشتم. حتی میخواستم از مدیرمسئولی هفته نامه ای که خودم در آن هستم کناره گیری کنم. از ۱۷سال کار در حوزه مطبوعات خسته و دلزده بودم. اما یک تلفن از روزنامه ای که وابسته به آستان قدس رضوی است تمام معادلات را به هم ریخت و به قول شاعر فرزانه فاضل نظری که سرود:«به نسیمی همه راه به هم میریزد». یاد مشکلی و درخواستم از امام رضا(ع) افتادم. چند روز قبل از این تلفن از دفتر روزنامه، آهی کشیده بودم و به امام رضا(ع) گفته بودم:»امام جانم خدمت شما آمدم و ناامید برگشتم. شــما هم مشــکل من را حل نکردید». و آن تلفن که انتظارش را نداشــتم موجب شد تا خیلی چیزها را بفهمم. جالب اینجاست پس از اینکه برای کار اداری به اداره ارشاد مراجعه کردم از هر کارمندی که پرسیدم شما شماره من را به همکاران روزنامه قدس داده اید، همه اظهار بی اطلاعی کردند و من مبهوت آن تلفنی که تقریبا هیچ کس شماره آن را نداشت و معرفی آن فردی که هنوز نمیدانم کیست شدم؛ با خودم گفتم:«آنچه را عقل به یک عمر بدست آورده است/ دل به یک لحظه کوتاه بههم میریزد».

برچسب ها :
ارسال دیدگاه