جنگ برنده ندارد

جنگ برنده ندارد

رقیه توسلی


حرفش به دلم نشست. حرف مسافر جلویی. حرف حسابش. راننده تاکسی اما اعصاب ندارد و توی یک فاز دیگر است. نگاه اخم‌آلودی به پیرمرد چهارشانه متشخص می‌اندازد و کلامش را قطع می‌کند. می‌گوید: «ببخشید جناب، ولی شما از قماش ما نیستین. جنسمونُ نمی‌فهمین. ما کارگرجماعت بالکل فرق داریم. چشم و گوش خودمون و خانوادمون و هفت جد و آبادمون به دهن بقیه‌ست. این مدلی بزرگ شدیم. نمی‌تونیم ندید بگیریم. یاد نگرفتیم. ما تحت تأثیر حرف و نظر دوروبریامونیم. مجبوریم. خوب نیست، میدونیم. چاره‌ای نداریم. همه رو نگه می‌داریم. همه رو. خوبُ و بدُ و زندگی خراب کن و آبادکن و بدذات و عوضی و نامهربون و همه رو. همه آقا، همه رو...». 
تلفن آقا دوباره زنگ می‌خورد و جواب نمی‌دهد و گوشی دکمه‌ای‌اش را می‌گیرد جلو صورت پیرمرد مسافر و می‌گوید: «نیگا... فاطمه خانومه. زنم. می‌دونی چرا جواب نمیدم چون مثل روز روشنه میخواد بره دعوا. میخواد بره پوست کله دختردایی بزرگم همین پروین که فضولی کرده رو بکنه غلفتی. بهش بگه یِه مَن ماست، کره‌اش چقده! اینجوریم ما. به دردبخور و منطقی و باکلاس نمی‌تونیم زندگی کنیم. پُرنفس میریم تو شیکم بدگومون». 
تاکسی یکهو ساکت می‌شود و صدایی دیگر جز صدای خفه گوینده رادیو نمی‌آید. دقایقی بعد، مسافر کناری‌ام خبر می‌دهد آنور چهارراه پیاده می‌شود. خانم بیست و چند ساله‌‌ایست که قبل رفتن، هم از پیرمرد تشکر می‌کند و هم از راننده. می‌گوید شما دو نفر خیلی واقعی و خوب بودید. من از شما درس گرفتم. و می‌رود. مرد مُسن هم کمی جلوتر پیاده می‌شود. و همین حین دوباره تلفن آقای راننده زنگ می‌خورد. برمی‌دارد و در کمال تعجب می‌شنوم که به زبان خودش جملات روان‌شناسانه پیرمرد را به فاطمه خانمش منتقل می‌کند. «ببین! ما که نمی‌تونیم با هزارتا پروین بجنگیم! می‌تونیم؟ نه. بیا یه کار دیگه کنیم حداقل بیرزه، بی‌اعصاب خُردی. به خدا شوخیِ چی! جدی میگم بیا راه خودمونُ بریم. بی‌خیالی تا کنیم. کر و کور باشیم. مسافرم الان داشت حرف قشنگی می‌زد. می‌گفت: یه ضرب‌المثلی هست که میگه؛ تو شاید تو همه جنگا برنده بشی ولی تو جنگ با تفکر و زبون مردم همیشه بازنده‌ای». 
سنجاق
امیرالمؤمنین(ع): آدم عاقل کسی است که از دیگران پند و موعظه می‌گیرد.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه