بازار زندگی
رقیه توسلی
قدم میزنم توی بازار و یک دل سیر تماشا میکنم. از شیر مرغ پیدا میشود تا غول چراغ جادو. شوخی نمیکنم. آقای عسلفروش میگوید؛ عسل نگو، بگو غول چراغ جادو!
جلو بساط پرتقالفروشی میایستم. پرتقالها داد میزنند تازه چیناند. معطل میکنم صاحب بار مرا ببیند چون با همسایه پارچهفروشش گرم صحبت است. اما متوجهام نمیشود. خانم پارچهفروش با جوش و خروش میگوید: «صاحبکار نامردش برگشته به فرهادجانم میگه فکر میکردم شما فهمیده و تحصیلکردهای، نه معتادِ سابقهدار. هر چی براش توضیح داد به خدا این قصه مال پنج سال پیشه، من طرف سیگار هم نرفتم دیگه، تازه از من سفته امضا شده هم که داری، به گوشش نرفت که نرفت. اول گفت الّاوبلّا اخراج، بعد رفت آبروی بچهرو تو راسته بُرد... آدم ناحسابی! داشت زیردستت کار میکرد. راضی بودی ازش. خطایی نکرد. منم بگذرم اون بالاسری نمیگذره...» و گریه میکند.
قیمت میگیرم و نمیخرم. دل و دماغ نمیماند برایم. مطمئنم اگر «خانجان» بود مثل من صمبکم نمیایستاد گوشهای. میرفت پیش مادر فرهاد و با لبخند میگفت: گریه نکن عزیزم! مادرا، کوه دماوندن؛ سرسخت و بردبار.
هنوز ایستادهام که مشتری میآید و قیمت پارچه گلداری را میپرسد. پارچهها که جابهجا میشوند یک آن چشمم میافتد به طاقهای سیاه که مانده آن زیر. طرحی شبیه کهکشان دارد و رنگی سوای باقی رنگها. سیاه سیاه. به سیاهی شب. سر بلند میکنم سمت آسمان و به خدا چشمک میزنم و میخندم. میبینم خوب و بد درهم است. سفید و سیاه. روزم قشنگ میشود. عطر خوش سبزی و ترشی و زیتون، بوی کیک، انار چهار قاچ و خرمالو همه جا میپیچد. جای صاحبکار بیانصاف فرهاد، یاد کارخانهداری میافتم که فقط افراد سوء سابقهدار را استخدام میکند. یاد همه خوبانی که سبب میشوند دنیا جای بهتری برای ماندن باشد.
پینوشت
علی(ع): كسى كه از مردم عيبجويى مىكند، بايد از خودش آغاز كند.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
پیشرفتهای علمی و دانش سیاسی جامعه دانشگاهی، دشمن را خشمگین کرده است
-
قدس رواق
-
رهایی به برکت نام امام رضا(ع)
-
بشارتهای قرآن به وجود اقدس امام زمان(عج) بخش بیست و سوم
-
حضرت فاطمه زهرا(س) آغازگر گریه سیاسی
-
از تحریف تا تخریب؛ بلایی که وهابیت بر سر «بیتالاحزان» آورد
-
«بیتالاحزان» به روایت سفرنامهنویسان
-
«وقف خیابان» سنت فراموش شده
-
اعلامبرنامههای سالروز شهادت حضرت زهرا(س)
-
بازار زندگی
-
محبت را منتشر کنید