جَلد خود کرده‌ست...

جَلد خود کرده‌ست...

شعر از بشری صاحبی  



با تکان پرچمت تسخیر کردی باد را
دلنشین کردی هوای نیمه مرداد را

شب به شب خورشید پشت ماه رؤیت می‌شود
دوست دارم آسمان صحن گوهرشاد را

حال شیرین زیارت، نامه خواندن در حرم
می‎کشاند سمت مشهد، عاقبت فرهاد را

با نگاه مهربانت ضامن آهو شدی 
بعد از آن کردی اسیر خود دل صیاد را

چلچراغ آسمان روشن، ایوان طلا
جلد خود کرده‌ست صدها کفتر آزاد را




گاه تشییع کسی را دیده‎ای در صحن‎ها
گاه‎گاهی هم شنیدی خنده نوزاد را

حوض سقاخانه‎ات دارالشفای عالم است 
کرده بینا یک نگاهت، کور مادرزاد را

یا رضا گفتند و رد کردند مردان خدا 
با دعا، اروندرود و تنگه مرصاد را

پادشاه کشور عشقی و من از این به بعد 
می‎گذارم روی مشهد نام عشق‌آباد را

باز می‎خواهم که مهمان تو باشم مهربان 
باز می‎خواهم ببوسم پنجره فولاد را

برچسب ها :
ارسال دیدگاه