چند خط دلتنگی

چند خط دلتنگی

رقیه توسلی

دو سالی می‌شود صفحه آرام و روزمره خانواده پرهام و پرنیان را در اینستا دنبال می‌کنم و حالم با آن‌ها خوب است. امان از این فضای مجازی که در واقع دیگر نمی‌دانی مجازیست یا واقعی! به هر حال پرهام و پرنیانِ هفت پشت غریب، چند سالی‌ست برایم خیلی آشنایند. این خواهر و برادر دوقلو را هر روز توی استوری و لایو دنبال می‌کنم و از زیروبم علایق و کودکی‌ها و خصلت‌هاشان باخبرم.
مادر دوقلوها توی فیلمی که چند ساعت پیش گذاشته، توضیح می‌دهد اگر خدا بخواهد پدربزرگ بچه‌ها فردا راهی مشهد است و آن‌ها دارند برای امام رضا(ع) نامه می‌نویسند. از همه چیز. از خودشان، از کرونا، از اینکه خسته شده‌اند، از تنهایی. می‌گوید نمی‌داند توی دومین برگه از نامه «پرهام» چه خبر است که اشکش را درآورده و فین‌فین می‌کند. می‌گوید باورش نمی‌شود اما «پرنیان» صفحه سوم را شروع کرده. پرنیانی که همیشه از مشق و املا فراری بود. 
نگاهشان می‌کنم و یاد خودمان می‌افتم. یاد قدیما که دفتر به بغل می‌رفتیم جای خلوت و میرزابنویس می‌شدیم. از آن‌ها می‌شدیم که دلشان برای حرم و بازاررضا و فواره و آبنبات قیچی‌اش یک ریزه هم که می‌شد باز چاره‌ای نداشتیم جز صبر کردن، تا بالاخره سه ماه تابستان بیاید. آه‌کشان با خودم می‌گویم؛ دلتنگی نامرد است و این بچه‌ها چقدر عاشقند که این جوری می‌روند زیارت. سرم را بلند می‌کنم سمت آسمان و می‌گویم؛ گناه داریم ما خداجان. امتحان کرونا را از سر جهان بردار. طفلک این دوقلوها و کوچولوها و آدم بزرگ‌های زیادی هنوز طعم زیارت را نچشیده‌اند. هنوز مَشتی نشده‌اند. بهشت را ندیده‌اند از نزدیک... .
پرهام نوشت
سلام امام هشتم. من پرهامم 9 ساله از تهران. مامانم میگه هیچ کی مثل شما دست و دلباز نیست. میگه خیلی مهربونید و اگه کسی باهاتون حرف بزنه به تموم صحبتاش گوش می‌دید. می‌دونم خونه‌تون کلی کبوتر و فرش قرمز و مهمون داره. توی تلویزیون دیدم.
امام رضا! می‌خواستم بگم اگه میشه اجازه بدید مام بیایم خونه‌تون. من یه عالمه حرف خصوصی دارم که باید درگوشی به خودتون بگم، تو نامه نمیشه.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه