همه مادران من!

همه مادران من!

رقیه توسلی

 آقای دستفروش، گلدان گل را بساط کرده به چه قشنگی. می‌ایستم به تماشا. یکی از یکی چشم‌نوازتر و دلبرتر. بین دو گلدان «قاشقی پهن برگ» مرددم. مشغولم که خانمی با آب و تاب و از راه نرسیده شروع می‌کند به تمجید از همه چیز. از قیمت مناسب و از رنگ گلدان‌ها و سرحالی گل‌ها. اضافه هم می‌کند حیف است این‌ها نروند خانه مادرهایش. آن وقت رو به من که دارم به جمله‌اش فکر می‌کنم با لبخند می‌گوید: هفت تا مادر دارم آخه!
گلدان‌ها را خریده‌ام و آقای فروشنده زحمت غبارگیری برگ‌ها و خوشگل‌سازی نهایی‌اش را دارد انجام می‌دهد. نصف چرخ آقای گلفروش خالی شده و آن خانم مهربان با دست پُر در حال دور شدن است، با هفت تایی گلدان.
بعضی‌ها واقعاً پیک‌اند. انگار می‌آیند تکانت بدهند و چشمت را باز کنند و جلدی دور شوند. مثل همین خانم که هفت تا مادر داشت. حرف و کار قشنگش، هُلم داده سمت زنان مهربان زندگی‌ام. من هم شروع می‌کنم به شمردن. مادرهای غیرزیستی‌ام را می‌شمارم. زنان زیادی صف می‌کشند توی سرم. مادرانی که خیلی مادرند برایم و خیلی وقت‌ها زحمتم را کشیده‌اند و هوایم را داشته‌اند. آن قدر که مختصرشان، فراوان بوده و هست. متعجب می‌شوم. متعجب از خودم که چرا این قدر خواب و فراموشکارم.
باید زنگ بزنم به خواهرم، مادربزرگم، مادر همسرم، عمه‌جانم، خانم نانوایی که همیشه هوایم را دارد، خانم نظافتچی ساختمان که عطر میرزاقاسمی‌اش همین دیروز توی خانه پیچیده بود، استادی که حق مادرانه دارد به گردنم، دوستان مرکبات‌چینم که در بازه زمانی بی‌اندازه محبت داشتند، مادر شهید گمنامی که می‌گوید دخترش هستم و اگر در هفته صدایش را نشنوم گمشده‌ای دارم انگار و... باید زنگ بزنم و بگویم دوستشان دارم و یادشان هستم.

پی‌نوشت
همه مادرهای من! دنیا چقدر بی‌معنی است اگر شماها هر روز چراغش را روشن نکنید.

سنجاق
پیامبر اعظم(ص) می‌فرماید: بهشت زیر قدم مادران است.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه