بشارت ملک‌الموت به مؤمن در وقت احتضار

نکته‌ها / حجت‌الاسلام حسین انصاریان

بشارت ملک‌الموت به مؤمن در وقت احتضار


یک داستان از یکی از دوستانم بگویم که هم استادم و هم دوستم بود و خیلی مطلب از او یاد گرفتم. زمستان بود و زیر کرسی نشسته بود؛ حالی داشت و در گریه ‌کردنش‌هایش نصف حوله خیس می‌شد. کسی به دیدنش آمد (من خیلی به دیدنش می‌رفتم اما آن روز نرفتم) و این دوستم به او گفت: چه عجب! به دیدن من آمدی. گفت: پیش شما آمده‌ام که مرا آرام کنی؛ من خیلی از مرگ و قبر، برزخ و رفتن می‌ترسم. این دوستم گفت: برای چه؟ گفت: برای چه ندارد؛ برای مرگ، غسل، کفن و دفن می‌ترسم! گفت: برای چه می‌ترسی؟ اتفاقاً مرگ برای رفیق‌هایش خیلی راحت است. 
آدم وقتی روایات را می‌خواند، ماتش می‌برد! ملک‌الموت که می‌خواهد جان مؤمن را بگیرد، خدا می‌گوید: وقتی می‌روی، کمال احترام را به او بگذار و از او اجازه بگیر؛ اگر هم اجازه نداد، جانش را نگیر و برگرد؛ اگر اجازه داد، جانش را بگیر.
من روایت‌ها را دیده‌ام؛ 50روایت بیشتر داریم. یکی از آن‌ها را هنوز ندیده‌ام که یکی از علمای بزرگ تهران برایم گفت؛ حالا آن را برایتان بگویم. ملک‌الموت می‌آید، سلام می‌کند و می‌گوید: مرا فرستاده‌اند که تو را ببرم؛ اجازه می‌دهی؟ بنده می‌گوید: نه! ملک‌الموت به پروردگار می‌گوید: بنده‌ات اجازه نمی‌دهد؛ چه‌کار کنم؟ خدا می‌فرماید: «وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» (فصلت، آیه 30) پرده را کنار بزن تا جای خود را در بهشت ببیند. پرده کنار می‌رود، «فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» (ق، آیه 22) جایش را در بهشت می‌بیند. بهشت که دیگر نمونه ندارد؛ اما باز هم می‌گوید نمی‌آیم! ملک‌الموت می‌گوید: خدایا! جای او را هم نشان دادم، اما می‌گوید نه. خدا می‌گوید: دوستانش را نشان بده. «فَادْخُلِي فِي عِبَادِي» (فجر، آیه 29) پرده کنار می‌رود و پیغمبر(ص) را تا امام عصر(عج) می‌بیند؛ ولی در تمثل 14‌معصوم که به صف روبه‌روی محتضر ایستاده‌اند، پیغمبر(ص)، زهرا(س)، علی(ع)، حضرت مجتبی(ع) و زین‌العابدین(ع) را می‌بیند و بین این‌ها می‌بیند که یک بی‌سر هم ایستاده است. به ملک‌الموت می‌گوید: او چه کسی است؟ به او می‌گوید: یک عمر در دنیا با او رفیق بودی؛ او ابی‌عبدالله(ع) است. بنده می‌گوید: معطل نکن و مرا الآن ببر. این بی‌نهایت بزرگ ‌بودن است.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه