خاطراتی از تجربه کار دانش‌آموزی در اوقات فراغت کارآموزی و درآمدزایی

دانش‌آموز کاری

خاطراتی از تجربه کار دانش‌آموزی در اوقات فراغت کارآموزی و درآمدزایی

در یکی از فرهنگسراهای مشهد عوامل این نهاد فرهنگی تصمیم گرفتند همزمان با پایان فصل تابستان بروند سراغ دانش‌آموزانی که در طول تابستان سر کار رفته‌اند و حالا در آستانه ماه مهر به مدرسه می‌روند.


در این طرح که عنوان آن «زنگ کار» انتخاب شده، مسئولان این فرهنگسرا یک جشنواره خاطره‌نویسی برگزار کرد. در نتیجه این فراخوان حدود 2هزار و 500 خاطره از دانش‌آموزان مشهدی به دبیرخانه جشنواره رسید که نشان می‌دهد همه آن‌ها از فرصت تابستان برای کار یاد گرفتن استفاده کرده‌اند. خاطراتی از خرابکاری‌ها و اشتباهات حین کار، بدست آوردن تجربیات جدید، داستان‌هایی از نخستین حقوق، سختی‌ها و مبارزه‌ها، شکست‌ها و موفقیت‌ها. نفس این استقبال نشان می‌دهد دانش‌آموز ایرانی با کار بیگانه نیست و اگر این کار تبدیل به سیاست آموزشی شود می‌تواند تأثیری به ‌مراتب بیشتر داشته باشد. در ادامه برخی از این خاطرات را مرور می‌کنیم.

وقتی یواشکی «اوستا» شدم
یک‌ سال برای کار در تابستان، گل‌فروشی را انتخاب کردم. از روز اول همیشه از استادم خواهش می‌کردم «پایه زدن» را به من یاد بدهد، اما او هر بار می‌گفت: «تو می‌خواهی مدرسه بروی و نمی‌توانی اینجا بمانی؛ برای همین همه کار را به تو یاد نمی‌دهم».
اما من کوتاه نیامدم. وقتی او کار می‌کرد، به دقت کارش را نگاه می‌کردم و روز آخر که او برای کاری رفت بیرون، یکی از پایه‌ها را گذاشتم روبه‌رویم و به عنوان الگو از آن استفاده کردم. وقتی کارم تمام شد، آن را کنار بقیه پایه‌ها گذاشتم.
آخر وقت استادم پایه‌ها را شمرد و دید یک پایه اضافه است. گفتم کار من است.
اول باور نکرد، چون هیچ تفاوتی بین کار من و خودش نبود. گفت: «باورم نمی‌شود که تو چنین پایه‌ای را به تنهایی زده باشی!». 
حالا دیگر من یک تزئین‌کار حرفه‌ای هستم. 

خربزه درس‌آموز
یک ‌روز 8‌هزار تومان مزد گرفتم. می‌خواستم برای اینکه به مادرم نشان دهم برای خودم مردی شده‌ام سر راه خانه میوه بخرم. با خودم فکر کردم که حتی اگر خواسته باشم بهترین میوه را هم بخرم 3 یا 4هزار تومان بیشتر نمی‌شود و بقیه را می‌توانم برای خودم پس‌انداز کنم.
در همین حال و هوا به میوه‌فروشی رسیدم. دو تا خربزه انتخاب کردم و به میوه‌فروش گفتم حساب کند. گفت: 8‌هزار تومان پسرجان!
جا خوردم؛ دو تا خربزه 8هزار تومان؟ چرا این قدر گران؟ میوه را گرفتم و راه افتادم اما دائم به این فکر می‌کردم که چطور دلم نمی‌آمد پولی را که با زحمت از ظهر تا شب بدست آورده بودم خرج کنم، اما پدرم چگونه خرج خورد و خوراک چهار نفر به غیر خودش را تأمین می‌کند.

فرصت‌طلبی با یخ
اوایل تابستان بود که در نزدیکی منزل ما یک نانوایی باز شد و کار من که مسئول تهیه نان بودم خیلی راحت شده بود. چند وقتی که گذشت متوجه شدم یخچال نانوایی خراب شده است.
هوا هم خیلی گرم بود. آن‌ها به سختی پای تنور گرم عرق می‌ریختند اما آب سرد نداشتند یا اگر داشتند خیلی زود گرم می‌شد.
من تصمیم گرفتم برای آن‌ها یخ تهیه کنم. به همین خاطر چند بطری نوشابه دادم به مادرم و از او خواهش کردم بطری‌ها را داخل یخچال بگذارد.
 این بود که هر روز دو یا سه بار برای آن‌ها یخ می‌بردم و صاحب نانوایی هم در ازای آن به من مبلغی می‌داد.
من اینجا معنی استفاده درست از موقعیت را خیلی خوب فهمیدم.

مرغداری یک‌نفره
یک تابستان با خرید چند جوجه برای خودم یک مرغداری کوچک راه انداختم تا هم از اوقات فراغت، درست استفاده کرده باشم و هم کمی درآمد برای خودم داشته باشم.
صبح که از خواب بیدار می‌شدم، سراغشان می‌رفتم و به آن‌ها آب و دانه می‌دادم.
کم‌کم بزرگ شدند و زمان تخم گذاشتنشان رسید. روزانه ۱۵ تخم‌مرغ جمع می‌کردم.
با فروش تخم‌مرغ‌ها دوچرخه‌ام را عوض کردم و یک دوچرخه نو خریدم.
علاوه بر آن، مقداری پول هم به مادرم می‌دادم.
چند وقت که گذشت پنج مرغ دیگر خریدم. الان ۱۸مرغ، ۱۱ بوقلمون و یک غاز دارم؛ البته چون مدرسه می‌روم کمتر برایشان وقت می‌گذارم اما همچنان منبع درآمد من هستند.

تشخیص درست
من از ۶سالگی در کارگاه یخچال‌سازی دایی‌ام کار می‌کنم.
یک روز برای تعمیر رفتیم یکی از محله‌های نزدیک مشهد به نام سالارآباد.
دایی‌ام گفت: سعید، خودت تشخیص بده که یخچال چه عیبی دارد.
من جلو دایی و آن مرد کمی استرس پیدا کردم، اما خودم را جمع‌وجور کردم و متوجه شدم ترموستات یخچال ایراد دارد.
درست تشخیص داده بودم. دایی‌ام مرا تشویق کرد و آفرین گفت. یخچال را تعمیر کردیم.
موقع رفتن مشتری به من انعام داد. خیلی خوشحال شدم. برای خانه نان گرفتم و مادرم خیلی خوشحال شد. 
تازه متوجه شدم وقتی آدم از پول خودش برای بقیه خرج می‌کند چه حس خوبی دارد.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه