عطر گلاب و عشق
رقیه توسلی
پنج سالی میشود که آمده خیابان و هیئت ما. قربان خودش و عصایش بروم. هشتاد را رد کرده. حاج خانم خوشروی مهربانی که خادمالحسین است و امکان ندارد عصازنان هر شب نیاید و چای دهه محرم را مبسوط دَم نکند. مبسوط از آن جهت که چوب دارچین و گل سرخ و هل میاندازد توی قوری و حوصله میکند رنگ بگیرد. مبسوط از آن جهت که هر استکان چایی که میریزد سلام میدهد به آقا. از آن جهت که زیاد میگوید «یا من إسمهُحُب و زیارتَهُحُب و ذکرهُحُب». از آن جهت که از او یاد گرفتیم باید سجده شکر به جا بیاوریم برای حضور در مجلس امام حسین(ع). دیروز میگفت تصدق اشک همه عزاداران. میگفت باید تاریخ کربلا را بخوانیم ببینیم محبیم، غریبیم، پیرویم، غایبیم، مریدیم، چی هستیم؟
میرسم حسینیه. طبق معمول حاجخانم کنار ضریح شهدای گمنام نشسته و با تسبیح مشغول ذکر است. نگاهش میکنم. شبیه مادری رفتار میکند که رفته سر مزار فرزندش. این طور که حتماً بعد دعا و فاتحه شروع میکند به حرف زدن. نمیدانم چه میگوید. یکی دو باری فقط گذری جملاتی شنیدم که شبیه قربان صدقه بود.
شب پنجم است. غریبی خاصی منتشر شده توی فضا. مخصوصاً وقتی پسربچهها و دخترکهای سیاهپوش رژه میروند توی حسینیه. زیارت عاشورا که شروع میشود بلافاصله چای هم میرسد. چای خوش عطر هر شب. معلوم است که حاجخانم سلام و صلواتش را پیش پیش فرستاده. جرعه جرعه مینوشم و میشنوم کسی دعای عجیبی میکند از پشت سرم. میگوید؛ پروردگارا! خیر این مادر نازنین را قبول بفرما و از چشم انتظاری درش بیاور... .
متعجبانه برمیگردم سمت صدا. چیزی را باید بپرسم که نمیدانم. باید سر دربیاورم چه خبر است. خدای نکرده پنج سال است با این حاجخانم مهربان حشرونشر داریم. باید جواب سؤالم را بگیرم. میگیرم و حالم میشود عین هیئتی که برقهایش را خاموش کردهاند. غمبار. شانههایم سنگین میشود. آنچه را که میشنوم هضم نمیکنم. یعنی چه که نمیدانستم حاجخانم، مادر دو شهید است. که یکیشان جاویدالاثر است و هنوز برنگشته. که او سی و چند سال میشود چشم به راه است.
سنجاق:میروم پیش حاجخانم. دارد چای میریزد و سلام میدهد. هیئت پُر شده از عطر گلاب و عشق... .
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها