حکایتها و کرامتها
تا «و لا الضالین» را در گوش من خواندهاند
شیخ مرتضی انصاری
یکی از شاگردان شیخ نقل میکند: «وقتی مقدمات سطوح را به پایان رساندم، برای تکمیل تحصیلات به نجف اشرف و مجلس درس شیخ رفتم، ولی مطالب شیخ را هیچ نمیفهمیدم. خیلی از این حالت ناراحت بودم و هر چه تلاش میکردم، سودی نمیبخشید. سرانجام به حضرت امیر(ع) متوسل شدم. شبی در خواب، خدمت آن حضرت رسیدم و حضرت «بسم الله الرحمن الرحیم» را در گوش من قرائت فرمود .صبح فردا چون در مجلس درس حاضر شدم درس را خوب فهمیدم. هر روز نزدیکتر رفتم تا جایی که در آن مجلس بحث میکردم. روزی در درس شیخ بسیار اشکال کردم. پس از پایان درس، خدمت ایشان رسیدم؛ شیخ آهسته در گوشم فرمود: آن کسی که «بسمالله» در گوش تو خواند، تا «و لا الضالین» در گوش من خوانده است. من از این قضیه بسیار تعجب کردم؛ زیرا تا آن روز این مطلب را به کسی نگفته بودم».
شیخ محمدحسین کاظمی میگوید: «در نخستین روزهای ریاست عامه شیخ، پس از نماز عشا داخل حرم مطهر میشدم و پشت به در حرم و رو به ضریح مطهر، به دیوار تکیه میکردم و زیارت میخواندم. شبی شیخ مرا در حرم دید. آهسته کیسه پولی در دستم نهاد و فرمود: نصف مبلغ برای خودت باشد و بقیه را میان شاگردانت تقسیم کن. وقتی به خانه بازگشتم و پول را شمردم، دیدم همه آن با قرضی که بر ذمّهام بود، برابر است. با خود گفتم تمام آن را به طلبکار خود میدهم و کمکم نصف آن را به شاگردان میرسانم. این فکر را به کسی اظهار نکردم. شب دیگر که به حرم مطهر مشرف شدم، شیخ از نزدیک من گذشت و آهسته در گوشم فرمود: شما سهم شاگردان را از این پول بدهید، من باز به خود شما پول میدهم. از این پیشامد دانستم شیخ از ضمیر من آگاه شده است. از خیال خود برگشتم و مقام شیخ را بهتر شناختم».
احتیاط در فتوا
شیخ در پارسایی بهگونهای پیراسته بود که کمتر فتوا میداد و تا میتوانست از زیر بار آن شانه خالی میکرد. روزی گروهی از شاگردان با اعتراض به شیخ انصاری گفتند: «هیچ کس در فتوا دادن مانند شما نبوده است؛ زیرا شما کمتر فتوا میدهید». فرمود: «اگر مرحوم کاشف الغطا را دیده بودید، مرا در فتوا دادن بیباک و با جرئت میشمردید. حتی خود قسم یاد کرد زخم خنجر بر من، از استفتا کردن از من درباره حکمی که ضروری مذهب نباشد، گواراتر است».
منبع: «زندگی و شخصیت شیخ انصاری»
شیخ محمدحسین کاظمی میگوید: «در نخستین روزهای ریاست عامه شیخ، پس از نماز عشا داخل حرم مطهر میشدم و پشت به در حرم و رو به ضریح مطهر، به دیوار تکیه میکردم و زیارت میخواندم. شبی شیخ مرا در حرم دید. آهسته کیسه پولی در دستم نهاد و فرمود: نصف مبلغ برای خودت باشد و بقیه را میان شاگردانت تقسیم کن. وقتی به خانه بازگشتم و پول را شمردم، دیدم همه آن با قرضی که بر ذمّهام بود، برابر است. با خود گفتم تمام آن را به طلبکار خود میدهم و کمکم نصف آن را به شاگردان میرسانم. این فکر را به کسی اظهار نکردم. شب دیگر که به حرم مطهر مشرف شدم، شیخ از نزدیک من گذشت و آهسته در گوشم فرمود: شما سهم شاگردان را از این پول بدهید، من باز به خود شما پول میدهم. از این پیشامد دانستم شیخ از ضمیر من آگاه شده است. از خیال خود برگشتم و مقام شیخ را بهتر شناختم».
احتیاط در فتوا
شیخ در پارسایی بهگونهای پیراسته بود که کمتر فتوا میداد و تا میتوانست از زیر بار آن شانه خالی میکرد. روزی گروهی از شاگردان با اعتراض به شیخ انصاری گفتند: «هیچ کس در فتوا دادن مانند شما نبوده است؛ زیرا شما کمتر فتوا میدهید». فرمود: «اگر مرحوم کاشف الغطا را دیده بودید، مرا در فتوا دادن بیباک و با جرئت میشمردید. حتی خود قسم یاد کرد زخم خنجر بر من، از استفتا کردن از من درباره حکمی که ضروری مذهب نباشد، گواراتر است».
منبع: «زندگی و شخصیت شیخ انصاری»
برچسب ها :
ارسال دیدگاه