از آجرها تا اتاق
چون در محل کورهها اتاقی برای برنامههایمان نداشتیم آجرها را روی هم میچیدیم و وایتبرد را به آن تکیه میدادیم و محل آموزش ما میشد. سال بعد توانستیم از طریق هلالاحمر چادری برای فعالیتهایمان بگیریم. بچههایی که سر کوره زندگی میکنند تفریحی ندارند، برای همین برنامههای ما برای آنها جذاب بود. چه کلاس نقاشی، چه کلاس کتابخوانی، چه کلاس سوادآموزی و خلاصه هر فعالیتی سبب میشد آنها به سمت ما بیایند. آن چادر یک جورهایی موجب کنجکاوی دیگران هم شده بود. همان روزها متوجه شدیم سرکوره حمام و سرویس بهداشتی مجزا نیست و خانوادهها به شکل عمومی از حمام و سرویس بهداشتی استفاده میکنند.
فکر کردیم چون هم کارگر موجود است و هم آجر، پس برای آنها یک سرویس بهداشتی بسازیم، اما دیدیم این هم اولویت نیست.
سال بعد هم خودمان چادری برپا کردیم و محل فعالیتهای ما شد. سال بعد فکر کردیم به جای چادر باید یک اتاق داشته باشیم، اما همه اتاقهای آنجا پر بودند. نزدیک همان کورهای که محل فعالیتهای ما شده بود، کوره دیگری بود که چند درخت هم داشت. با خودمان فکر کردیم اگر آنجا اتاقی پیدا شود بهتر است، اگر هم نشود دستکم میتوانیم از سایه درختها برای نشستن و کار با بچهها استفاده کنیم.خوشبختانه متوجه شدیم سرکوره همسایه، یک اتاق خالی هست. صاحب کوره اتاق را در اختیار ما قرار داد. اتاق را باید سر و سامان میدادیم، برای همین دست بهکار شدیم. آن را گچ کردیم و خلاصه سر و شکلی به وضعیت خراب اتاق دادیم و شد کتابخانه ما برای بچهها. پس از آن، هفتهای دو بار یعنی پنجشنبه و جمعه به بچهها و کتابخانه سر میزدیم و با بچهها کار میکردیم، اما از زمانی که جمعه بازار مشهد به جاده شُتُرک منتقل شد، فقط میتوانیم پنجشنبهها به بچهها سر بزنیم، چون جمعه این مسیر بسیار شلوغ میشود و زمان زیادی باید صرف رفتوآمد شود. ما از سال ۱۳۹۵ تا ۱۳۹۹ سرکورهها فعال بودیم. قبلاً سر کورهها میرفتیم ولی الان بچههای کوره، کتابخانه روستا را میشناسند و عضو کتابخانه هستند و هر روز برای گرفتن کتاب میآیند.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه