روزی روزگاری روزنامه قدس

بازخوانی روایتی طنزگونه از معرفی شماری از مدیران و کارکنان روزنامه قدس در هجده سال پیش

روزی روزگاری روزنامه قدس


​​​​​​​با عنایت به این که ما طنزنویس ها اصولاموجوداتی دوست داشتنی هستیم و همین صفتمان اغلب کار دستمان میدهد فلذا مدیریت کلان روزنامه (منظورمان مدیران ارشد است؛ بیخودی ذهنتان نرود دنبال مؤسسه های ترمیم مو و قصه حسن کچل) که چشم دیدن این همه محبوبیت، مشهوریت، مقبولیت و غیره ما را ندارند، عزمشان را جزم کرده اند هر طور هست چند تا دشمن برایمان بتراشند، حاال توی خواننده ها نشــد، توی کارکنان و کارمندان روزنامه! بنابراین صبح که از خواب برخاستند تصمیم گرفتند توی ویژه نامه سالگرد انتشار «قدس» بخشی را هم به طنز اختصاص بدهند. تا ظهر نشســتند و خوابشــان را... ببخشــید... تصمیمشان را سبک و سنگین کردند و بعدازظهر آن را به اطلاع ما رساندند. در حال حاضر ما موظف شده ایم فوری و فوتی و برای آشنایی بیشتر خوانندگان با روزنامه، همه بخش ها و حتی المقدور پرسنل و مسئولان و... آن را به «طنز» به خوانندگان معرفی کنیم و تا چند ساعت دیگر مطلب را تحویل دهیم.
برخــلاف خیلی ها کــه هــر کاری را از بــالا شــروع میکنند، مــا از پایین شــروع میکنیم به طنزنویســی! (فکر بیراه نکنید منظورمان طبقه اول اســت، فرض کنیــد آمده اید بــه ســاختمان اصلــی روزنامه واقــع در مشــهد، بلوار ســجاد، چهارراه خیام. ساختمان و تابلوی روزنامه نسبت به ساختمان های اطرافش آن قدر «تابلو» و بزرگ هســت که برای پیداکردنش مشکلی نداشته باشید،لطفا بفرمایید داخل:

نگهبانــی: اولیــن قســمتی اســت کــه هیچکــس نمیتوانــد موقــع ورود بــه ســاختمان آن را نادیــده بگیــرد. البتــه ســام و احوالپرســی نگهبان هــا را هم نمیشود نشنیده گرفت. همکاران محترم ما در بدو ورود آن قدر ادب، احترام، ســام، تعظیم، تکریم و غیره نثــار آدم میکنند که همان جلــوی در مرام کش میشــوید. ما خودمــان هــر وقــت میخواهیــم وارد شــویم قبلش یــک نفر را میفرستیم با چند تا سؤال سر نگهبان ها را گرم کند تا بتوانیم در ایکی ثانیه از جلوی نگهبانی رد شویم و به کارمان برسیم.

تلفخانه: پایتان را که بگذاریــد روی پله چهارم، الجرم «شــاکرین» یا همان «۱۱۸ روزنامــه» را در قــاب پنجــره کوچــک مقابلتــان میبینیــد کــه در کنــار همکارانش (۱۱۶ ،۱۱۷ و لابد ۱۱۵)مشــغول فعالیت اســت. ۱۱۸ معمولا اول به شــما لبخند میزند(طوری که روحتان تازه میشــود) بعد میپرسد: «اسمتوتوی لیست ناهار بنویسم یا نه؟»و آخر سر با سر جواب سلامت را میدهد. عیبش این است که هر کدام از بچه ها را به واسطه یک نفر دیگر می شناسد و هیچ وقت مستقیما شما و اسمتان را به یاد نمیآورد.
مثلا بــه «م. ظرافتــی» میگوید:«ســام، دوســت آقاجــان» و بــه «آقاجان» میگوید:« سالم، دوست م. ظرافتی» هر کس هم زنگ بزند و مثلا با «آقاجان»
کار داشته باشد وصل میکند به داخلی «م.ظرافتی» و برعکس!

ســازمان آگهی هــا: در طبقــه اول بــه اولیــن دو راهــی میرســید. ســمت راســتتان ســازمان آگهی هاســت. رئیســش فعلا یک آقای معاون اســت به نام «ســیدمهدی حســینی»! این سازمان تشــکیل شده از یک ســالن، یازده تا میز، یازده تا پشــت میزنشین و یازده تا مسئول قســمت! یعنی هر کدام از برو بچه های آگهی ها مسئول یک بخش هستند.
مثلا بخــش آگهی هــای دولتــی دو تــا مســئول دارد شــامل مســئول بخــش آگهی های واقعا ً دولتی و مسول بخش آگهی های تقریبا دولتی! و همین طور الی آخر. کار و بار اینها خدای ناکرده کساد باشد کار و بار همه کساد میشود و ما هم باید برویم کشکمان را بساییم. یعنی سازمان آگهی ها بالاخره خیلی مهم است!

معاونت بازرگانی: از آگهی ها که زدید بیرون، مستقیم بروید داخل راهروی باریک روبه رویتان. اولین اتاق سمت چپ مخصوص مدیریت بازرگانی است. خدا وکیلی نه «آقاجان» نه «م. ظرافتی» هیچکداممان سر و کاری با این مدیریت نداریم که بخواهیم به طنز معرفیشــان کنیم. فقــط به «غلامعلی ســعیدی منش» مدیر بازرگانی و اعوان و انصارش سلام میکنیم و رد میشویم.

اداره امور عمومی: با اینجا خیلی ســر و کار داریم. هم عمومی، هم خصوصی! خدای ناکرده هــم به جای کارگزینی اســت، هــم دبیرخانه. از وقتی یــک قرمز دو آتشه یعنی «حسن باغبان» شده است رئیس اداره امور عمومی، خیلی چیزها تغییر کرده. یکی اش همین اتاق اداره امور عمومی است که ماهی دو سه متر به مساحتش اضافه میشود و الان دیگر اتاق نیست، ســالن است. همین امروز و فرداست که دیوار را خراب کنند و یک بالکن ۹۰ متری بسازند بیندازند سر سالن اداره امور عمومی، به این میگویند توسعه امور اداری!

سازمان توزیع و مشترکین: : این سازمان به دلیل ضیق مکان به دو قسمت تقسیم شده است. رجب علی اســتیری پدر سازمان توزیع اســت و «مرتضی عراقی» هم مدیر مشترکین. آدم هر چه طنزپرداز باشد در مقابل عظمت و وزانت «استیری»جا میزند و شوخی را فراموش میکند! اصل اچه معنی دارد آدم گیر بدهد به برو بچه هایی که برای رساندن به موقع روزنامه به دست خواننده ها تلاش میکنند؟ حالا این که گاهی روزنامه های مشترکی را که پلاک خانه اش ۳۵ است، میاندازند توی خانه ای که پالکش ۵۳ است و... به ما مربوط نیست!

ســازمان شهرســتان ها: این قســمت نه چندان عریض و طویل مسئولیت هماهنگی امور شهرســتان ها را دارد. البتــه علمای روزنامه نــگاری و مدیریت هنــوز ســر تعریــف واژه هماهنگی اختـلاف نظــر دارنــد! «غلامرضا لشــکری دربندی» مدیر پرتحرک و البته پر ســر و صدای این ســازمان اســت. همیشه قبل از این که ســر و کلــه اش جایی پیدا شــود، ســر و صدایش پیدا میشــود. پرشــور و حرارت هم هســت. آن قدر که آدم هوس میکند مثــل ایام جوانی با لشکری برود زنگ در خانه های مردم را بزند و فرار کند، شیشه بشکند، شعار بدهد، با تیر و کمان گنجشک بزند و از این جور کارها.

امــور مالــی و حســابداری: اولیــن جایــی کــه در طبقــه دوم به آن میرســید حســابداری اســت. دوســت داشــتنی ترین و محبوب تریــن قســمت تــوی قســمت های اداری. جایی که بچه ها آخر هــر ماه به درش دخیــل میبندند. «علی اصغر قربانی» مدیر امور مالی و آن قدر ساکت و بیسر و صداست که آدم شرمش میآید جز معرفی کردن ایشان کاری یا شــوخی و غیرهای بکند. اما «سیدمرتضی کاخکی» مسؤول حسابداری حسابش جداست، منتهی جرأت دارید بروید خودتان با ایشان شــوخی کنید. همینقدر که هر ماه با ما شوخی میکند و به شوخی حقوقمان را ۷ یا ۸ روز دیرتر واریز میکند بسمان اســت. امور مالی هم از حیث تعدد مسؤول دست کمی از ســازمان آگهی ها ندارد.

امور هنری: حاصل تلاش های واقعا زیاد بچه های زحمتکش این قســمت را هر روز توی همه صفحه ها میبینید. حاال ما گفتیم امور هنری اما شما فکر نکنید فقط یک قســمت کوچک و کم اهمیت است. نخیر! اینجا مثل اتحاد جماهیر شوروی سابق است. بلکه بزرگتر از آن. تشکیل شده از جمهوری های حروفچینی، طراحی و گرافیک، عکاسی و متعلقات. رؤسای جمهوری آنها هم به ترتیب عبارتند از: «صادق نوروزپور»، «حسن پنجهبند»، و غیره! این (غیره حکما رئیس جمهوری همان قسمت متعلقات است.)
توی هر کدام از این جمهوری ها هم حداقل چند تا آدم پیدا میشود که قابلیت های ویژه ای برای این که در موردشان طنزبنویسی وجود دارد اما محدودیت اما اجازه اینکار را نمیدهد. مثالا «محمدجواد میرزایی» رئیس جمهور واحد تصحیح و کنترل اســت که اگر خدای ناکرده یک روز به روزنامه نیاید و آن روز «رجبعلی استیری» مدیر ســازمان توزیع هم نباشــد، وزانت روزنامه میرود زیر ســؤال! حاال خودتان حدس بزنید این دو نفر روی هم چند کیلو وزن دارند؟

آرشیو و کتابخانه: کتابخانه و آرشیو ما هم جایی است که با تالش مسؤول قبلی و البته همت مسئول فعلی خیلی عوض شده و توسعه پیدا کرده است. «الیاس پژوهشگر» از آن مسئول های جوانی است که دائم در حال کشف، ابداع و غیره است. تا حالا از میان بر و بچه های روزنامه حداقل ۷ یا ۸«استاد فرزانه» و «اندیشمند محقق» کشف کرده است و اسمشان را زده توی تابلوی اعلانات. ما هم منتظریم یک روز توسط ایشان کشف و ملقب به لقب استاد فرهیخته بشویم.

چاپخانه، لیتوگرافی، و...: هر کس جرئت دارد با این مجموعه بزرگ شوخی کند بسمه الله خدای ناکرده هر شــب برای رفتن به پارکینگ پشت ساختمان دقیقا ً از کنار چاپخانه و بچه های زحمتکش آن میگذریم و توی سر و صدای دستگاه های چاپ تند و تند با سرمان سالم میکنیم و جواب میشنویم طوری که ده دقیقــه بعد کله مان به طــور اتوماتیک بــالا و پایین مــیرود. باید مغز... خورده باشــیم که بر علیه شان چیزی بنویســیم، چون قطعا ً اولین شبی که از وسطشان رد شویم از آن طرف قیمه قیمه میآییم بیرون، البته اگر نیندازنمان زیر دستگاه غول آسای چاپ!

معاونت پشــتیبانی و اجرایی: طبقه ســوم را با معاون محترم پشــتیبانی و اجرایی شروع میکنیم.
«محمدمهدی جوشقانی» به شدت قابل احترام است و البته شدیدتر از آن ســختگیر! از هزینه ها بیزار و عاشق درآمدهاســت. در قاموس این معاونت بچه های مرتاض و کم هزینه روزنامه، بهترین نیروها هستند (شما میگویید این مطلب چاپ میشود؟ ) اگر قرار باشــد برای دریافت کالا یا... ایشان کاغذ یا سندی را امضاء کند باید حداقل به ۲۰ سؤال جواب بدهی و خوش شانس باشی که امضا بگیری.
راستی ما مفهوم اجرایی را میفهمیم، ولی پشتیبانی را نه. یک نفر بگوید قرار است این معاونت از کی پشتیبانی کند؟

برچسب ها :
ارسال دیدگاه