قصه قـدس به روایت جلال رسانه

پای صحبت نخستین مدیر مسئول و اولین سردبیر روزنامه قدس

قصه قـدس به روایت جلال رسانه

با مهندس فیاضی که بخشی از «پروژه تاریخ شفاهی قدس» است مصاحبه کردیم که بخش اندکی از آن گفتوگوی مفصل (صرفاً روایت آغاز به کار روزنامه قدس) هم اینک پیش روی شماست.


آستان قدس رضوی در ۲۸ آذرماه ۱۳۶۶ و در سال هایی که هنوز رســانه به آن مرتبه از اهمیت در روزگار کنونی ما نرسیده بود، به «روزنامــه داری»رو مــی آورد و روزنامه «قدس» را در چارچوب مؤسســه فرهنگی قدس منتشر میکند.
این روزنامه برای نخستین بار در سال ۷۵ از گستره استانی فراتر میرود و به نخستین روزنامه ای در ایران تبدیل میشود که در جایی به جز مرکز کشور -تهران- منتشر میشود اما توزیع کشوری دارد.
دیری نمی پاید که این روزنامه، تجربه منحصر به فرد و نوین دیگری را رقم میزند و چاپ همزمان- در مشهد و تهران- را اجرایی میکند. نام روزنامه قدس در این دو تجربه که از آنها ســخن گفته شد، به عنوان «اولین» میدرخشد.
این رخدادها در حوزه رســانه و چاپ و انتشــار، چنان پراهمیت و تاریخی هســتند که نباید به سادگی از کنارشــان گذر کرد و باید روایت های آن سالها را شنید و ثبت کرد.
در این میــان، اصل تصمیم آســتان قدس رضوی بــرای ورود به «رسانه داری» و انتشار روزنامه در سال ۱۳۶۶ نیز به شرح و تبیین، نیاز دارد.
برای شــنیدن «روایت تاریخی دســت اول» و همراه با جزئیات و درباره چرایی و چگونگی انتشار روزنامه قدس، باید به سراغ فردی میرفتیم که از همان روزهای نخست، در کانون تصمیم ها و تحولات بوده باشد. در این راستا نخســتین نامی که به ذهن ناظران رسانه و همه افراد آشــنا به تحولات روزنامه قدس میرســد، «سیدجلال فیاضی» است.
او در نخســتین روزهای پس از پایان دوره خدمت سربازی اش با مرحوم آیت لله طبسی گفتوگو میکند و در همان دیدار، مأموریت راه اندازی روزنامه، از سوی تولیت وقت آستان قدس رضوی به او سپرده و تفویض میشود.
این در حالی است که فیاضی در دانشگاه، کارشناسی فیزیک خوانده و بعدها نیز ارشد مهندســی صنایع میخواند اما روزنامه نگاری را «تجربی» می آموزد؛ نکته ای که بارها و بارها در طول این مصاحبه بلند، آن را یادآوری میکند و میگوید او و همکارانش، در آن روزها، هفته ها و ماه های ابتدایی، هیچ کدامشان کار روزنامه نگاری نکرده بودند و همه چیز - از تولید محتوا تا مسائل فنی- را با بهره گیری از تجربه های فعالان رسانه ای و به شکل تجربی یاد میگیرند. هر چند بعدها و با گذر زمان، اهمیت «آموزش» درک میشــود و همکاران جوان قدس از دوره های آموزشی رسانه بهره مند میشوند.
با مهندس فیاضی که بخشی از «پروژه تاریخ شفاهی قدس» است مصاحبه کردیم که بخش اندکی از آن گفتوگوی مفصل (صرفاً روایت آغاز به کار روزنامه قدس) هم اینک پیش روی شماست.

به عنوان نخستین پرســش، چگونه زندگی شــما با نوشــتن و به طور خاص نوشتن برای رسانه گره خورد؟
در ابتدا تشکر میکنم برای شروع پروژه تاریخ شفاهی قدس و امیدوارم حافظه من اجازه بدهد که به جزئیات بپردازم.حتما ً در مورد دوران کودکی و نوجوانی من مطالبی شنیده اید، اگرچه رشته تحصیلی ام ریاضی بود و بعد در دانشگاه فیزیک خواندم و دوره کارشناسی ارشــد را در رشته مهندســی صنایع تمام کردم، اما از کودکی به نوشتن علاقه مند بودم و در زنگ های انشا همیشه نوشته های من مورد توجه قرار میگرفت. در دوران دبیرستان با برخی روزنامه ها همکاری میکردم. اخیرا یکی از بستگانم عکسی از مصاحبه من با یک کشاورز را از آلبوم شخصی اش برایم فرستاد که مربوط به بیش از نیم قرن پیش بود! شروع فعالیت رسمی من در رسانه، همکاری با صدا و سیمای خراسان بود که علاوه بر گفتوگو و مصاحبه، نویسنده و مجری یک برنامه رادیویی هم بودم. در دوران دانشجویی هم کار قلمی زیاد میکردم و چون در دفتر مرحوم آقای طبسی به عنوان قائم مقام دفتر نماینده امام(ره) کار میکردم،تقریبا ًهمه کارهای نوشتاری و قلمی بر عهده من بود.
قبل از سربازی و در دوران دانشجویی در دفتر کار میکردم. البته دوره دانشجویی لیسانس من به خاطر تعطیلات دانشگاه قبل از انقلاب و دوران انقلاب فرهنگی حدود ۸ سال و نیم طول کشید و من که در این مدت متأهل و صاحب فرزند بودم باید برای اداره زندگی کار میکردم و در نتیجه در دفتر نماینده امام مشغول کار شدم. بعد از مدتی به سربازی رفتم. یکسال آخر سربازی من در تهران بود و در تهران هم باید زندگی را اداره میکردم در نتیجه پس از ساعت اداری سربازی بقیه وقتم را دو سه جا کار میکردم.

یعنی صبح تا ظهر خدمت بودید و بعدازظهر کار میکردید؟
بله! در اسفند ۱۳۶۵ که دو ماه به پایان سربازی ام مانده بود، نزدیک عید به مشهد آمدم و در دیدار با آقای طبسی برای کار آینده پس از سربازی مشورت کردم. چون در تهران به من پیشنهادهایی برای ماندن شده بود.

در حوزه روزنامه نگاری هم بود؟
نه، در حوزه روزنامه نگاری نبود. من اصلا تجربه کار روزنامه نگاری نداشتم، اما کار نوشتن کرده بودم. با آقای طبســی مشــورت کردم که در تهران بمانم یا پیشنهاد دیگری هست؟ ایشان گفتند که ما منتظر پایان سربازی شما هستیم. ما امتیاز روزنامه ای را به نام «قدس» برای آستان قدس گرفته ایم و منتظر هستیم سربازی شما تمام شود که کار راه اندازی و مسئولیت این روزنامه را به شما واگذار کنیم.

مشخصا گفتند که امتیاز روزنامه قدس را گرفته اند؟ یعنی اولین بار در آنجا اسم مشخصا روزنامه قدس را شنیدید؟
بله، امتیــاز را گرفته بودنــد، اما هیــچ اقدامی صــورت نگرفته بــود. اول خــرداد ۶۶ ســربازی ام تمام شــد و فکر میکنم دوم یا ســوم خرداد آقای طبســی مــن را مأمور تأســیس این روزنامه کردند. در آپارتمانی که در محل سابق بنیاد پژوهش ها بود، مستقر شدم و کار برای برنامه ریزی و سازماندهی و انتشار روزنامه قدس آغاز شد.

همین صحبتی که مرحوم آقای طبسی با شما داشتند، در جریان نیستید که آیا با کسان دیگر هم داشتند؟ یا اطالع ندارید؟
نه من اصلاً از پشت صحنه اینکه با چه کسی مشورت کردند اطالعی ندارم.

و بعد شما با عده ای از دوستان حلقه اولیه روزنامه را تشکیل دادید؟
ببینید بعد از اینکه من مشغول شدم، ایشان به من پیشنهاد دادند که اعضای هیئت مدیره این مؤسســه را معرفی کنم. مرحــوم آیت الله واعظ زاده خراســانی، حجت السلام هاشمی گنابادی، حجت السلام فرزانه، آقای دکتر محمود روحانی، آقای دکتر علی محمد بــرادران رفیعی، آقای مهندس احمــد یاراحمدی و بنده به عنوان اعضای هیئت مدیره منصوب شدیم.
سپس با مشورت هیئت مدیره کار تشکیل هسته های اولیه آغاز شد. از افراد هسته اولیه میتوانم از آقایان احمد یاراحمدی، غلامحسین افسری، جواد آرینمنش، عبدالزهرا کشمیری، دکتر عباس یاراحمدی، محسن بنی هاشمی و تعدادی دیگر که چندان درخاطرم نیســت نام ببرم. در حلقه دوم هم میتوانم از آقایان مرحوم اخباری، مرحوم بوستانچی، محمد مهدی جوشقانی، انصاریان، محمدرضا امینی، حسین معینی، علی آبادی و... نام ببرم.
برای من خیلی سؤال است که زمانی که آقای طبسی به شما گفتند یک روزنامه به اسم قدس، آیا هیچ چشم انداز یا ذهنیتی داشتند که بخواهد روزنامه کشوری باشد، و بعدش هم که شما این حلقه را تشکیل دادید در این حلقه به عنوان قاعدتا ًاولین صحبت هایی که با هم در آن میشود، مثلا میگویند که ما الان در چه حوزه ای مثلا کار کنیم که سیاسی باشد، اقتصادی باشد، فرهنگی باشد، استانی باشد، منطقه ای ​​​​​​​باشد، مثلا ً چند استان شرق کشور، آیا اصلا این سؤالات مطرح شد یا نه؟ از همان ابتدا شما برنامه ریزیتان کشوری بود؟
نه، از ابتدا انتشار این روزنامه مشهدی و استانی مطرح بود. کلا موضوع سراسری و کشــوری شــدن این روزنامه مطرح نبود. البته منشــور مشــخصی نداشت ولی بیشتر قرار بود که یک نشریه فرهنگی باشــد و به تبیین افکار واندیشه های امام رضا(ع) در حوزه اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه بپردازد. البته آن موقع ها این دسته بندی های سیاسی نبود.
ما جلساتی در مورد محتوا و ترکیب صفحات با دوستان داشتیم. من همان سال به عنوان ناظر حج انتخاب شده بودم. تابستان ۶۶ من میخواستم مشرف شوم، به آقــای انصاریان و دوســتان گفتم(چــون آن موقــع آیت الله خامنــه ای به عنوان رئیس جمهور تابستان ها به مشهد میآمدند) اگر میشود وقت بگیرید. در این ملاقات آیت الله خامنــه ای در مورد کار روزنامه نگاری گفته بودند.

شما در آن جلسه تشریف نداشتید؟
خیر من مکــه بــودم. ولی نــوار صحبت ها پیــاده شــد و از متــن بهره بردیــم. چند نکته اش خیلی برای من مهم بود که همیشه به خاطر دارم. یکی اینکه گفته بودند:«روزنامه نگاری یک هنر است، کار هنری نباید نزد خواص عوامانه باشد». در مورد مطالب هم به روشن، کوتاه و صریح بودن سرمقاله ها اشاره داشتند.
در این فاصله علاوه بر مسائل فکری، مسائل فنی هم مطرح بود. در آن زمان روزنامه خراسان -تنها روزنامه قدیمی مشهد- با سیستم سربی حروف چینی و با ماشین چاپ قدیمی سربی با کلیشه چاپ میشد. بنابراین تنها روزنامه شهر امکانات فنی بسیار قدیمی داشت. از یک طرف چاپ افست در صنعت چاپ مطرح شده بود، حروفچینی رایانه ای مطرح بود. آن زمان فقط مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس یک سیستم حروفچینی رایانه ای داشت.
ما از مرحوم دکتر سعیدی مدیرعامل وقت مؤسســه چاپ خواستیم که با توجه به اهمیت کار روزنامه سیســتم حروفچینــی رایانــه ای را به ما اجــاره بدهند و ما حروفچینی کتابهای مؤسســه را در وقت آزاد انجام بدهیم و ایشــان موافقت کردند. البته این سیستم فونت های درشت و تیتر نداشت. بنابراین ما با حروف سربی فونت تیترها را حروفچینی و کلیشه و نمونه گیری میکردیم.

یعنی یک تلفیقی بود از کار سیستم حروفچینی رایانه ای و سربی؟​​​​​​​
بله، صفحه آرایــی رایانه ای هم نبود. مطالب حروفچینی شــده بایــد در نوارهای مخصوصی مانند کاغذ عکاســی چاپ گرفته میشد و ســپس روی یک صفحه شــطرنجی کنــار هــم چســبانده و صفحه آرایی میشــد. چیــزی بــه نــام نرم افزار صفحه آرایی وجود نداشت. بنابراین روی یک برگه کاغذی که اندازه صفحه روزنامه بود، نمونه تیترها را با نمونه گیری چاپ سربی میگرفتیم و میچسباندیم، نمونه های حروف ها را هم به صورت نواری از این دستگاه لاینوتایپ میگرفتیم و میچسباندیم و صفحه شکل میگرفت.

نمیدانید از نظر فنی این کار شما نســبت به کارهایی که در تهران بود چقدر عقبتر بود؟ همسطح بود یا جلوتر بود؟
در حوزه حروفچینی که ما لاینوتایپ گرفته بودیم از بقیه روزنامه ها جلوتر بودیم. حتی تهران هم هنوز حروفچینی رایانه ای نداشتند. البته آن موقع فقط روزنامه های کیهان، اطالعات و جمهوری اسلامی و تعدادی روزنامه کوچک منتشر میشد. در حوزه چاپ هم ما باید از مؤسسه چاپ و انتشارات کمک میگرفتیم، آنها چند ماشــین افســت چاپ ورقی یک رو داشــتند، یک رو به صورت ورقــی امکان چاپ داشت. در نتیجه چاپ را هم با مؤسســه چاپ و انتشارات آســتان قدس قرارداد بستیم. یعنی یک رو را چاپ میکردیم و روی بعدی را پشت همان صفحه چاپ میکردیم و بعد آن را اوایل با دست تا میزدیم و بعد یک دستگاه تاکُن گرفتیم و تامیزدیم. بنابراین کار فنی مان به این شکل انجام گرفت.

این کارها هم خلاقیت و پیشنهاد ایشان بود یا یک تصمیم گروهی بود؟
نه این ها بیشتر پیگیری های خود من و با مشورت های جمعی بود. چون ما هیچکدام کار روزنامه داری نکرده بودیم.

پس این دستگاه لاینوتایپ را در مرکز انتشارات خودتان پیشنهاد دادید؟
بله خود من پیشنهاد دادم. بررسی میکردم در جاهای مختلف که ببینیم چه کاری انجام میدهند. تقریبا میشود گفت که همه این بررسی و پیگیری ها توسط خودم انجام میشد البته از مشورت و کمک فکری دوستان هم بهره میبردم. بنابراین حدود 6 ماه طول کشــید -از خرداد تا آذرمــاه ۶۶- که ما در مــورد جذب و سازماندهی نیروی انسانی و امکانات فنی به یک جمع بندی رسیدیم.

ولی هنوزهیچ روزنامه ای منتشر نشده بود؟
نه هنوز روزنامه منتشــر نشــده بــود. در مورد منبــع خبری نیز تنهــا منبع خبری تلکس خبرگزاری جمهوری اسلامی بود. خروجی تلکس کاغذی بود که بعد باید حروفچینی میشد. برای تحریریه و صفحات فرهنگی، ادبی، هنری، ورزشی و... افرادی را آوردیم.

شما در این تقسیم صفحات و سرویس ها نگاهی به کارهای مشابه در تهران یا همین خراسان داشتید؟ یعنی تحلیل کردید رفتارها را؟
من در ماه های اول به تهران رفتم و با افرادی ملاقات کردم. مثلا با آقای دعایی یک ملاقات مفصل داشــتم در روزنامه اطلاعات و تجربیات ایشــان را گرفتــم. با آقای مهدی نصیری که آن موقع مدیر مسئول کیهان بود قرار گذاشتم و مفصل با ساختار کیهان آشــنا شــدم، با بعضی از چهره های کیهان مثل آقای سلیمی نمین که آن موقع کیهان هوایی بودند جلسه داشتم، با آقای یونس شکرخواه که فکر میکنم در آن زمان در سرویس گزارش کیهان فعالیت میکردند و صفحه داشتند با ایشان جلسه داشتیم. با بعضی از اساتید روزنامه نگاری مثلا با مرحوم دکتر قندی، دکترمحسنیان راد، با مرحوم دکتر معتمدی دیدار کردم، در روزنامه جمهوری اسلامی با آقای مســیح مهاجری ملاقات کردم و تجربیاتشــان را گرفتم همچنیــن با آقای دکتر کمال خرازی که در آن زمان مدیر عامل خبرگزاری جمهوری اسلامی بود برای همکاری خبرگزاری دیدار کردم. پس از این آشنایی و کسب تجربه در مورد ساختار تحریریه و صفحات برنامه ریزی کردیم.

یک هفته ای تهران بودید؟
بیشتر، خیلی بیشتر، شاید یک ماه هم طول کشید البته پشت سر هم نبود اما من تقریبا با همه روزنامه های آن زمان صحبت کردم.

مکتوب میکردید اینها را؟
یادداشت میکردم و در نهایت در جلسات بررسی و جمع بندی میشد، بنابراین من سعی کردم همه تجربیات را بگیرم و در برنامه ریزی ها استفاده کنم.

قرار بود قدس از همان اول روزنامه شود؟
بله از همان ابتدا هدف انتشار روزنامه بود واصلا موضوع هفته نامه مطرح نبود.

چون صحبت بود که میگفتند یک مقطعی هفته نامه باشد.
نه، یکی دوتا پیش شماره به عنوان شماره صفر چاپ شد اما توزیع نشد. در مورد قطع روزنامه هم آن زمان بحث بود که ما نهایتا به همین قطع بزرگ رسیدیم.

دفتر روزنامه همچنان درساختمان پژوهش ها مستقر بود؟
بعد از شروع کار و بررسی ها، یکی دو ماهی بیشتر نگذشته بود، واقعا دیدیم که این دفتر مناسب کار روزنامه نیست.

حدودا چند متر بود؟
۵۰ ،۶۰ متر و یکی دو تا اتاق، برای روزنامه مناسب نبود. در بررســی ها ســاختمان آجری چهــارراه خیــام، نظــرم را جلــب کــرد. درحالی که نمیدانستم متعلق به کیست. من احساس کردم این ساختمان از نظر وسعت و مکان مناســب اســت. پیگیــری کــردم و متوجه شــدم متعلــق به آســتان قدس است. بالاخره با آقای طبسی هماهنگ کردیم و موافقت کردند که از این 12 واحد ساختمان 6 واحد را به روزنامه تحویل دهند.

این تغییر ساختمان سال ۶۷ بود؟
نه همان سال ۶۶ بود. یعنی قبل از انتشار ما به اینجا آمدیم. یعنی حتی یک شماره هم ما آنجا منتشر نکردیم. دو سه ماه بیشتر طول نکشید که به ساختمان چهارراه خیام نقل مکان کردیم.
در آن مقطع یکی از مشکلات نیروی انسانی بود. واقعا در مشهد خبرنگاری که درس خوانده رشته خبرنگاری یا روزنامه نگاری باشد اصلا نداشتیم یا خیلی کم داشتیم.واقعا نبود. عده ای هم در روزنامه خراسان بودند که آنها هم تعدادشان زیاد نبود وبیشتر تجربی بودند. ما دو راه حل داشتیم. یکی اینکه از روزنامه های دیگر از تهران یا مشهد افرادی را جذب کنیم. یک راه حل دیگر هم این بود که افرادی را که احساس میکنیم استعداد دارند را جذب کنیم و آموزش بدهیم تا کار را یاد بگیرند. ما دومی را انتخاب کردیم.

آزمون گرفتید؟
نه، مصاحبه میکردیم و انتخاب کردیم. برای سرویس ها هم از نیروهای شناخته شــده دعوت به همکاری کردیم. آقای جواد اردکانی ســرویس هنر و ادبیات، آقای مهندس یاراحمدی سرویس سیاسی، آقای جواد آرینمنش سرویس اجتماعی، آقای روحانی نژاد سرویس معارف و پس از آن هم مدتی به عنوان مدیر تحریریه، آقای محمد مهدی جوشقانی سرویس خبر(که بعد از مدتی بهعنوان معاون اجرایی منصوب شدند)، آقای قره سرویس ورزش و آقای قندی سرویس علمی همکاری کردند. آقای دکتر حسین صابری مدتی به عنوان مدیر تحریریه و همچنین آقای دکتر محمد مهدی زاهدی به عنوان سردبیر با ما همکاری داشتند.

در این مدت به آقای طبسی گزارش میدادید؟
گزارش ها در حد نیاز ارائه میشد. اما اگر مشکلی داشتیم با ایشان مطرح میکردیم. ما جلســاتمان را با هیئت مدیره و مشــاوران انجام میدادیــم و برنامه ریزیمان را میکردیم و یک ساختاری را در این 5-6 ماه ایجاد کردیم.

در این مدت، به یاد دارید که تولیت محترم وقت آستان قدس به شما و همکاران، سفارش یا تأکید خاصی داشته باشند در مورد روزنامه؟
کلیاتی را ایشان در ابتدا گفته بودند؛ مانند رعایت اخلاق، رعایت حیثیت افراد، استفاده از نیروهای توانمند، ایشان زیاد روی اینها تأکید داشتند و اینکه روزنامه، با کیفیت مناسب و در شأن آستان قدس رضوی باشد. در دیدارهای سالیانه مدیران و همکاران ایشان نظرات کلی خود را بیان میکردند اما مشی مدیریتی مرحوم آقای طبسی دخالت در جزئیات امور مدیریتی نبود. در مجموع، ایشان اعتماد داشتند و راهنمایی، حمایت و نظارت میکردند. کار هم، کار خیلی سنگینی بود، خود من تجربه روزنامهنگاری نداشتم. بچه ها هم همینطور، چالش های فنی را هم که عرض کردم. در نهایت، تصمیم گرفتیم در ۲۸ آذرماه، اولین شماره را منتشر کنیم که به گمانم، روز شنبه بود.

مناسبت خاصی داشت؟
بله. رفت روی باجه های مطبوعات. اما خیلی کم و فقط در مشهد.

جذب خبرنگاران و نیروهایی که در تولیدمحتوا نقش داشتند، چگونه بود؟
برخی از نیروهای ما به تعبیر من شکار میشدند! آقای روحپرور برای ما به عنوان یک مخاطب مقاله میفرستاد. دیدم مقالاتش خوب است. گفتم این آقا راپیدا کنید، خیلی خوب مینویسد. جوان هم بود. خود شما هم برای ما مقاله فرستادید وبه قدس آمدید. ماجرای پیوستن آقای دکترحسین انتظامی هم جالب است. آقای انتظامی دانش آموز دبیرستان حکمت بود، او و دوستانش یک تیم بودند. ایشــان ، امیر خوراکیان ، شهید حسینپور ، شهید آل شهیدی و... اینها بچه های انجمن اسلامی شهید حکمت و پس ازآن اتحادیه انجمن اســامی دانش آموزان بودند و با بنده ارتباط داشتندومن به نشست های آنها میرفتم . آقای حسین انتظامی رشته نفت دانشگاه تهران قبول شد. یک روز، مقاله ای از تهران با تیتر «بایسته های دهه دوم انقلاب» به قلم آقای حسین مومنی به روزنامه رسید . وارد دهه دوم انقلاب شده بودیم. خیلی مقاله خوبی بود. آقای حسین مؤمنی را نمی شناختم لذامقاله را با عنوان«مقاله رسیده»، منتشر کردیم. چند روز بعد، من به آقای انتظامی زنگ زدم و گفتم: آدرس نویسنده این مقاله، دانشکده نفت اس��، شما هم که آنجا هستید، این آقای مؤمنی را برای ما پیدا کنید، خیلی خوب مینویسد. گفت: باشد! دو سه هفته ای گذشت و رو نکرد. یک مقاله دیگر فرســتاد. به او زنگ زدم و گفتم: این آقا را که بــرای ما پیدا نکردی، خندید و گفت: مقاله خودم است. پس از چندی، ایشان را به همکاری دعوت کردیم و مسئول دفتر تهران شدند.

بنده از همکاران قدیمی روزنامه، روایت های جالبی درباره ماشین چاپ، و از آن بیشتر، پیرامون ساختمان استقرار ماشین چاپ شنیده بودم. دوست داریم، روایت دست اول شما را بشنویم.
خب، ما کم کم به این نتیجه رسیدیم که با این ماشین یک ورقی در چاپ و انتشارات آستان نمیشود چاپ را ادامه داد و هنوز هم بحث استان ها را مطرح نکرده بودیم. لذا تصمیم گرفتیم برای خرید یک ماشین چاپ اقدام کنیم. من با آقای مهندس یاراحمدی ســفری به آلمان داشــتم. ســرانجام این ماشــین چاپ را درپی سفر و نمایشگاهی که رفتیم، خریدیم.
دوسه ماه طول کشیدتا ماشین چاپ به مشهد رسید. اما مکان استقرار ماشین چاپ هم خودش بحث جداگانه ای داشــت. ما با دوســتان مشــورت کردیم و در همین مشورت هاوجود حمام پشت ساختمان روزنامه توجه مارا جلب کرد که مورد بهره برداری هم قرار نگرفته بود. چون دیگر وضعیت زندگی ها بنحوی بود که مردم در خانه حمام داشتند وبه ویژه دراین منطقه حمام عمومی نیاز نبود. این فکر مطرح شد که بین مدرسه امام رضا(ع) وروزنامه قدس –به عنوان دو مرکز فرهنگی- یک حمام عمومی توجیهی ندارد.
به نتیجه رسیدیم که باید همین حمام را به سالن چاپ تبدیل کنیم. بررسی کردیم و دیدیم اگر دیوارها را برداریم، تبدیل به یک سالن چاپ خیلی خوبی میشود. قسمت عمومی اش هم برای دستگاه های دیگرچاپ قابل استفاده است. من رفتم نزد آقای طبسی- تولیت محترم وقت آستان- و توضیح دادم که اینجا یک حمام است وبین دبیرستان و روزنامه توجیهی ندارد. ایشان اول مخالفت کردند اما در نهایت با توضیحات طولانی قانع شدند وپذیرفتند. در نهایت، با حذف دیوارهای حمام یک سالن چاپ مناسب برای روزنامــه ایجاد شــد.جالب اینکــه کارشناســان آلمانی کــه برای نصب ماشــین چاپ آمده بودند ، تعجب کردنــد و گفتند یکی از اســتانداردهای نصب ماشــین چاپ این اســت که ســالنها کاشــی باشــد، برای اینکه گردوخاک نباید وارد دستگاه شود. اما هیچکس به ایــن حرف ما گوش نمی کرد. ولی شــما ســالن را کاشــی کرده اید. ما هم بــه آنها نگفتیم که اینجــا با کارکرد حمام ساخته شده است!

برچسب ها :
ارسال دیدگاه