چرتکه‌ای در کار نیست

چرتکه‌ای در کار نیست

رقیه توسلی


همکارم نان سیاهدانه خانگی آورده. یک بقچه. با شعف می‌گوید: دیگر ظاهر و باطن. ریا نباشد دستپخت خودم است بچه ها، با کره مربا میل کنید.
می‌خوریم. انصافاً خوب شده. نمی‌دانم لقمه چندم است که چشمم می‌افتد به سوختگی دست راستش. بالای مچ. ماجرا را می‌پرسم. چشمک می‌زند که هیچی! تنور مامان مرضیه یک وقت‌هایی نامرد است و دوباره می‌خندد. 
شبیه «ستاره» دوروبرم زیاد ندیده‌ام. مهربانی را می‌فهمد و انجام می‌دهد. خاص است. اینجور که چرتکه نمی‌اندازد، چرتکه را می‌اندازد دور. اهل مدارا و لذت بردن از زندگی است. از کوه، کاه درست می‌کند. جوری رفتار می‌کند تا قدر تمام لحظه هایت را بدانی. حتی آن بدها. خیلی بدها. 
خط سیرش را دوست دارم. آدم حسابی است و درخشان زندگی می‌کند.
نمی‌شود با ستاره جایی بود و هی تکرار نکرد؛ انعطاف‌پذیر! بی‌تکلف! زندگی بلد! یاد سفر تازه‌مان هم می‌افتم. آن روز که اکثرمان جوری ساحل را گز می‌کردیم که فوقش نوک کفشمان خیس شود نه بیشتر. اما ستاره! آخ ستاره آن طرف تا سر برگردانیم قاطی چند دختربچه و پسر کوچولو داشت با بیلچه‌ای قرمز نهایت هیجان را از دریا می‌برد. سردماغ اصرار هم می‌کرد بیایید بازی تا از کفتان نرفته. نشسته بود وسط شن‌ها و ماسه‌ها و هم‌قد چهارپنج ساله‌ها داشت کامیونش را پُر می‌کرد. واقعاً که خوش به‌حال کودک درون ستاره. پیر نیست!
نگاهش می‌کنم. پشت پنجره اداره ایستاده و با تلفنش صحبت می‌کند. بی‌خبر نیستم، برای مادر یکی از همکاران دارد نوبت رزرو می‌کند. کلینیک پدرش زیاد رفته‌ام. پدر این دختر مهربان و خاکی، متخصص قلب و عروق است آخر. واقعاً بعضی‌ها وجودشان غنیمت است. مثل ستاره. همین حالا هم پنجره را باز کرده و دارد برای کسی دست تکان می‌دهد. بله ساعت یازده شده. اشتباه نکنم آن پایین چرخی سبزی فروش را دیده که حول و حوش این زمان می‌آید توی خیابان ما. با کلی محصولات تازه چین باغی‌اش.

سنجاق
امیرالمؤمنین (ع) می‌فرمایند:
دوستى و محبت میوه فروتنى است.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه