آدمهای باعظمتی از او به بزرگی یاد کردهاند؛ یک نمونهاش مرحوم آیتالله سیدشهابالدین مرعشی نجفی. میگوید علامه نهاوندی همدرس و همدوره پدرش آیتالله سید شمسالدین بوده. علاوه بر این از او اینطور یاد میکند: «کان خرّیتاً فی الحدیث و مقدماته من الرجال والدرایه فقیهاً اصولیا متکلماً مفسراً؛ مرحوم نهاوندی مهارت ویژه در علم حدیث و مقدمات آن مانند علم رجال و علم درایه داشت، وی فقیهی اصولی و متکلمی مفسر بود».
از چون و چرایی این عظمت اگر میپرسید، بد نیست یک خاطره از زبان خودِ مرحوم شیخ علی اکبر نهاوندی را بشنوید. علامه نهاوندی مینویسد: خواجه عبدالله انصاری در «نفحات الانس» میگوید: «من 300هزار حدیث یاد دارم با هزار هزار اسناد. آنچه من در طلب حدیث حضرت محمد(ص) کشیدم هرگز احدی نکشیده، یک منزل از نیشابور تا دیزباد باران میآمد و من برای آنکه جزوههای حدیث خیس نشود در حال رکوع میرفتم و آنها را زیر شکم نهاده بودم. شب در نور چراغ، حدیث مینوشتم و فراغت نان خوردن نداشتم، مادرم نان پاره و لقمه میکرد و در دهان من میگذاشت».
پس از ذکر این ماجرا، شیخ علی اکبر مینویسد: مانند حالت خواجه برای خود حقیر نیز اتفاق افتاد در سال 1318 ق که از نجف اشرف بیرون آمده و به سوی بلاد عجم میآمدم. آب طغیان کرده و سد کاظمین و بغداد را خراب کرد و از حدود بغداد تا حدود سرای خاکستری را آب گرفته بود. قفه(قایق) در میان آب انداخته و زوار و عابران را عبور میدادند. حقیر در میان قفه به پا ایستاده و مؤلفات فقه و اصول خود را در ساروقی بسته و بالای سر خود نگاه داشته بودم که اگر فرضاً غرق شدم اول خودم غرق شوم پس از آن نوبت به آن مؤلفات برسد و تا به حال که این مقام را مینویسم و مقارن ظهر روز یکشنبه 1341 ق است اگر مدعی شوم در منزل خود از بدو تحصیل تا حال، غذایی با فراغت بال صرف نکردهام به دلیل اشتغال به مطالعه کتب و نوشتهها، همانا ادعایی قریب به صدق کردهام».
اگر باور به قیامت داشتید
بد نیست از حکایات خوانده شده بر منابر حاج شیخ نیز قصهای نقل کنیم. میگوید: حکایت کنند جوانی نصرانی، مسلمان شد. هنوز یک شب از اسلام آوردنش نگذشته بود که دیدند قدش خمیده شده و موهایش سپید. علتش را پرسیدند و اینگونه شنیدند: من آنچه را شما مسلمانان از عالم برزخ و قیامت میگویید بهطور کامل قبول و اعتقاد قاطع به آنها پیدا کردم به همین دلیل حالتم اینگونه شده است که میبینید. این حال من نشان میدهد شما اعتقادی به گفتهتان ندارید که اگر داشتید، هلاک میشدید یا دستکم حالتان مثل احوال من میشد.