printlogo


55 هفته روایت مرگ‌آگاهی
55 هفته پیش، مسعود دیانی همه آنچه پیش از این در صفحه اینستاگرامش نوشته بود را پاک کرد و راوی ماجرای درگیری‌اش با سرطان شد.


روایتش از مواجهه با مسیری که رنگ و بوی مرگ می‌داد آن‌قدر صریح و صادقانه بود که وقتی خبر درگذشتش دو روز پیش در کانال‌ها منتشر شد، اولین چیزی که همسرم گفت این بود که می‌خواهد برود پست‌هایش را بخواند و با آن‌ها گریه کند. تقریباً همه همین حس و حال را با نوشته‌هایش داشتند. رضا امیرخانی پس از فوت او در صفحه مجازی‌اش، صریح‌ترین نوشته مرحوم دیانی را این یکی می‌دانست: «عمل جراحی سخت و سنگین بود. نزدیک به 10 ساعت وقت برده بود. حدس نمی‌زدیم از عمل اول سخت‌تر باشد که بود. در جراحی اول، معده و طحال و نیمی از کبد و پاره‌ای از مری و غدد فوق کلیوی را برداشته بودند. در جراحی دوم دیافراگم و روده و بخش دیگری از مری را. این بار مجبور شده بودند تیغ‌ها را تا پشت قلب ببرند و این یعنی احتمال مرگ مضاعف. میانه‌ جراحی باز از فاطمه رضایت گرفته بودند که خطر مرگ را با تصمیم جدید بپذیرد. امضا کرده بود و می‌شد حدس زد مادرم، برادرم، فاطمه و دوستانم چه رنج و زجر وحشتناکی از سر گذرانده بودند تا من نیمه‌شب از اتاق عمل بیرون بیایم. با لوله‌ای در روده که قرار بود از یکی دو هفته‌ بعد دهان جدیدم شود‌ برای خوردن غذاها و داروهایی که فقط می‌توانستند مایع باشند و با سرنگ به روده تزریق شوند. مابقی درد وحشتناک بود، اضمحلال تن بود و سکوت. حالا دیگر کسی حرفی برای گفتن نداشت. این آخرین عمل جراحی ممکن روی بدن یک انسان بود و ما به نقطه‌ صفر که نه، به ماقبل صفر برگشته بودیم. هنوز لکه‌هایی از توده‌های سرطانی در کبد مشاهده می‌شدند و باید می‌سوختند. احتمالاً آن هم بی‌حاصل. حالا اما می‌توانستیم پرسشی که چند ماه پیش اجازه نیافت با آرامش و به دور از هیجان جواب بگیرد را دوباره مطرح کنیم. هرچند پاسخ این بارمان مشخص بود. دیگر نه تن به عمل می‌دادیم، نه با شیمی‌درمانی به تماشای خاکستری خود می‌نشستیم. اما هشت ماه پیش چه؟
هنوز هم حق جانب پزشک اول نبود که سایه‌ سنگین مرگ را در این بیماری می‌دید و ما را به انتخاب روش تسکینی به جای روش تهاجمی دعوت می‌کرد؟ حالا بعد از تحمل انبوه درد و زخم و ویرانی عمل و شیمی‌درمانی، بعد از صرف چندصد میلیون تومان هزینه، بعد از زمینگیر شدن و خانه‌نشین شدن و فلج شدن در امور روزمره، بعد از اینکه آیه و ارغوان ماه‌ها پدرشان را جز افتاده‌ای بی‌جان و ملول بر تخت ندیدند باید به افتخار امید و مقاومت و توکل کف می‌زدیم؟ ...».