چند شب پیش که به یکی از فروشگاههای محصولات فرهنگی رفته بودم فرصتی فراهم شد برای گپ و گفتی کوتاه با مشتریای که خود را معلم معرفی کرد. وقتی متوجه شد کارم روزنامهنگاری است پرسشهایش شروع شد و وقتی متوجه شد دلمشغولی اصلیام نوشتن و سرودن برای بچههاست انگار فرصت مغتنمی یافته بود تا بپرسد برای بچهها چه کار مهمی میشود در مدرسهها انجام داد؟ میگفت، معلم پرورشی است ولی دوست ندارد هر جلسه که با بچهها روبهرو میشود، آنها را نصیحت و امر و نهی کند، دوست داشت کار ارزشمندی انجام دهد که تأثیر ماندگاری داشته باشد.
خوشحال شدم با معلمی دغدغهمند روبهرو شدهام، آن هم در روزگاری که خیلی از آدمها به معلمی نه به عنوان عشق که به عنوان شغل نگاه میکنند.
پرسیدم در حوزه کتاب و کتابخوانی چه کردهاید؟ پاسخ منفی بود و البته انگار جرقهای در ذهن دوست نویافتهام زده شد. گفتم هر کاری که میخواهید انجام بدهید فراموش نکنید مهمتر از همه آشنا کردن و پیوند دادن دانشآموزان با کتاب است که میتواند راهی روشن پیش روی آنها قرار بدهد. این را هم اضافه کردم البته نکوشید همان نصیحتهایی را که صبح تا شب از طریق رسانههای مختلف در این مملکت به خورد دانشآموزان میدهند و نتیجهای هم نمیگیرند، از طریق کتاب به خوردشان بدهید. به او گفتم اگر بتوانید دانشآموزانی را که با آنها ارتباط دارید علاقهمند به کتاب و مطالعه کنید، کار بزرگی انجام دادهاید؛ برای رسیدن به این اتفاق مهم باید تحقیق کنید در کشور خودمان آدمهای عاشق چه راههایی برای علاقهمند کردن مردم به کتاب، طی کردهاند و از تجربیات دیگر کشورها هم کمک بگیرید. به دوست نویافتهام گفتم کتاب را در وهله نخست با این نیت به دانشآموزان بدهید که لذت مطالعه کردن را بچشند. اگر در این راه موفق شدید آنها خودشان به دنبال کتابهایی خواهند رفت که هم از خواندنشان لذت ببرند و هم از رهگذر مطالعه و لذت بردن به افقهای روشنی برسند.