printlogo


پشت درهای باز


​​​​​​​- خانم مسن سمت چپی: خداتم شکر کن پیره‌زن. نه مثل من خوبه. آخر عمری، یکّه و مفلوک. هیچ معلوم نیست چهار تا طفلم کجای عالم غیب شدن. خوش به اقبالت. «پارسا» دیروز زنگ زده میگه خاله‌جان مامان اکرم فردا نوبت داره. اگه مقدوره براتون تنها نباشه. به به. ماشاءالله به این بچه.
+ خانم مسن سمت راستی: (سکوت)
- حالا چرا قنبرک زدی؟ باز کجا آوار شده؟ 
+ دیروز گوش «نگار» رو سوراخ کردن. میگم برگشتنی بریم بازار نرگسیه، یه تیکه طلا بگیریم واسه نوه‌ام.
- که چی؟ خداوندا باز این زن جوگیر شد. مگه کوچه بالایی نشستن که اینجور میگی. فرضم که خریدیم چه جور برسونیم دستشون. با پیک موتور یا اسنپ؟ اکرم، کانادا یک قاره دیگه است.
+ چی بگم زینت جان. دلم ریشه. کبابه.
- از بس نادونی. کباب چی؟ کشک چی؟ کمتر خودآزاری داشته باش. والا دو تا آدم عاقل بالغ نشستن حرف زدن دیدن راهشون با هم یکی نیست، میخوان جدا از هم زندگیشونُ ادامه بدن. تو چرا هی خودتُ قاطی قصه می‌کنی؟
+ چون قاطی هستم. می‌شناسم پارسارو. واسه من داره با زندگیش این طور می‌کنه. عذاب وجدان گرفته مادرمرده. 
- مرحبا به تو. وسط اتوبوسم آبغوره بگیر. زینت بلاکش هست جمع و جورت میکنه، هان! پاشو فعلاً بریم به این دردمون برسیم تا بعد.
مادرها که پیاده می‌شوند توی ایستگاه ششم، از پشت پنجره نگاهشان می‌کنم. چیز زیادی دستگیرم نمی‌شود جز دو زن کمی خمیده که باد باله چادرهایشان را تکان می‌دهد و دارند لابه‌لای جمعیت خیابان می‌روند سمت بالا. غرق افکار غریبی می‌شوم که دست داده که صدای زنگ تلفن می‌پیچد از پشت سر. برمی‌گردم. موبایلی جا مانده روی صندلی. روی صفحه روشن نوشته شده پارساجان.می‌بینم این جهان، کم بُرّنده و نامرد نیست اگر حواسمان نباشد که هیچ رقمه نمی‌ارزد دوری. که خوشبختی و حال خوش، محصول دست خودمان است.
سنجاق
امیرالمؤمنین(ع) : خوشبخت كسى است كه از حال ديگران عبرت بگيرد.