printlogo


به تو از دور سلام

رقیه توسلی
​​​​​​​
شماره‌اش که می‌افتد روی گوشی‌ام می‌گویم حتماً زنگ زده برای حلالیت... از آن‌ طرف صدایی اما خسته و بی‌ دل و دماغ می‌گوید: می‌بینی بازم قسمت نشد. والا من گناهکار کجا، کربلا کجا؟ دو سال پیش که بابام رفت به رحمت خدا گفتم حتماً مشیت بود که نرم، امسال چی؟ کوله‌ام که بسته بود، مرخصی که ردیف شد، پیش پیش به همه گفتم راهی‌ام، دعاگویم، می‌خواهم نائب‌الزیاره بابا باشم... .
بعد بی‌خداحافظی موبایل را می‌دهد به مهتاب. او هم دست‌کمی از لیلا ندارد. می‌گوید: بچه‌ها دلشون شکسته خیلی... کجایی؟ فکر کنم تو چشممون کردی از همون وقت که قرعه به اسمت درنیومد.
لبخند به لب می‌گویم: قشنگ معلومه دیوار کوتاه‌تر از من پیدا نکردید. قضیه چیه؟
می‌روم سروقت واتس‌آپ. کی صد و خورده‌ای پیام گذاشته‌اند توی گروه که من ندیدم. اطلاعیه را می‌بینم؛ «به استحضار عزیزان می‌رساند به علت بسته شدن مرز و جلوگیری از ورود اتوبوس‌ها و ازدحام جمعیت و گرمای شدید هوا و نبود امکانات و شرایط، برنامه اعزام کاروان خبرنگاران به سفر زیارتی اربعین لغو شده است. لذا از همه بزرگواران پوزش می‌طلبیم».
گردنم کج می‌شود و احساس همدردی می‌کنم با همکارانم. حق می‌دهم به لیلا و مهتاب و خانم هاشم‌پور و باقی بچه‌ها که دپرس باشند. عجب پیشامد ناخوشایندی! غمگینی هم دارد واقعاً. اما همین که شماره لیلا را می‌گیرم، یاد آن سالی می‌افتم که با خانجان رفته بودیم تعزیه. یاد او که بعد از پایان اجرا، اولین بسته ظرف نذری را داد دست آقای شمر. دست بازیگر نقش شمر. بیشترین خسته نباشید و خداقوت را هم به او گفت. بعد یاد اشک‌های شمر می‌افتم که رو به ما قسم خورد من آدمِ این خنجر و این لباس قرمز لعن شده نیستم حاج‌خانم. من امام حسینی‌ام... .
هیچ وقت حرف قشنگ خانجان در آن لحظه فراموشم نمی‌شود.
گفت: داشتم شما و مردم را تماشا می‌کردم. شمری که برای نقشش کتک بخورد، لعنت بشود، اشک بریزد، فراق بکشد، زخم بخورد، حُرّ است باباجان. اجرت با سیدالشهدا(ع). شمر کجا بود؟ شما عاشقید.
سنجاق: هر که از عشق تو دیوانه نشد، عاقل نیست