printlogo


کیف سوم


بلاگر محبوبم، سلسله استوری‌های متفاوتی گذاشته. بچه هایش را بُرده خرید لوازم التحریر. تصاویر و نوشته‌ها را دنبال می‌کنم و از تماشای حال خوب «پرهام و پرنیان» لذت می‌برم. نیمی از عکس‌ها برمی گردد به ذوق و شوق آن‌ها وقت مواجهه با تنوع اسباب. وقت پرسه و انتخاب و نشان دادن وسایل به هم. وقت درگوشی‌های بامزه شان. شلوغ بازی و کل‌کلشان. بچه‌ها می‌روند کلاس دوم. دوقلویند. 
هر چه جلوتر می روم، انرژی و رنگ و لعاب عکس‌ها را بیشتر دوست دارم. تویشان همه چیز پیدا می‌شود. از جان مرغ تا دفتر و تراش و کیف و مدادرنگی و پاک‌کن. شهریور خُنک. فروشنده‌هایی که به بعضی قیمت‌ها درصدی تخفیف زده‌اند. پدری که نشسته روی زانوانش و با پسرش قفسه دفترچه‌ها را ورانداز می‌کند. یادش بخیر! نمی‌شود با این خانواده مغازه مغازه رفت و هوای درس و مدرسه نکرد. با پرنیان که کیف سفید-صورتی اسب شاخدار خریده و با پرهام که انتخابش یک کوله ساده آبی است. 
استوری ، یک مستند از آب درآمده. مستندی مَشتی. مشتاق، تا انتهایش را دنبال می‌کنم. اما وای از چند عکس آخر.قاب‌هایی که حالی‌ام کرد مادرپدرها معلم‌اند. پرهام و پرنیان توی این تصاویرهم مشغولند. دارند توی دالان لوازم التحریر می‌چرخند ... کیف هم انتخاب آخرشان است... مادر بچه ها فقط توی عکس آخر که نمایی از شلوغی بازار است توضیحی مختصر می دهد راجع به کیف سوم. می‌نویسد؛ این هم کیف مهربانی ما. مبارک صاحبش.
حالم عوض می شود. شروع می‌کنم به کف زدن. گویا خانه نیستم. آنجایم. داریم چهارنفری قاه قاه می‌خندیم. از سر ذوق انسانی. احساس سرزندگی چقدر خوب است! تو بگو مجازی. بگو دور. به نظرم نیکوکارها را باید گذاشت بالای سر. آن‌ها ژنشان واقعاً برتر است. برتر است که شادی و احسان را دنباله‌دار می‌کنند.

سنجاق
امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: خوشا به حال آنان که به بندگان خدا نیکی کنند.