printlogo


یک فنجان چای تلخ


​​​​​​​با یک گلدان کوکب رفتم برای عرض تبریک. رفقا، شراکتی، کافه دایر کرده اند. پشت میز شماره8 جاگیر شدم و چشم چرخاندم به دوروبر. به نیمکت‌های زرد، شمع‌های پایه کوتاه و قاب‌های یکدست سفید روی دیوار آبی. به ظرف کیک خانگی و لشکر فنجان‌های روی پیشخوان. به قهوه جوش و ... .
داشتم توی فهرست سرک می‌کشیدم که صدای میز بغلی از حد استاندارد خارج شد. مادرودختری انگار سر جریانی بحثشان بالا گرفت.
دختر: فکر کردی من غول چراغم که هر چی خواستی دست به سینه برآورده کنم. نه! منم آدمم. یکی‌ام شکل تو مامان. بیخیال! رسماً کم آوردم. دیگه نمی کشم. توقع‌هات هر روز آزاردهنده‌تر میشه. من نمی تونم هم ورزش حرفه‌ای انجام بدم، هم زیاد برسم به ظاهرم، هم برات المپیاد فیزیک رتبه بیارم، هم مثل شیما کمک مامان‌بزرگ باشم، هم وایسم سالن وردست خاله پول دربیارم، هم برم آشپزخونه کوفته بپزم، هم دنبالت راه بیفتم بیام کلاس 
زبان استانبولی... حواست نیست  مامان جان واقعاً یا می‌خوای من رو شکنجه کنی؟ من آدمم مامان. چرا منُ نمی بینی؟ 
مادر به نشانه اعتراض میز 7 را ترک می‌کند و می‌رود.
بی اختیار گوشم کشیده شد به قصه‌شان و نگاهم رفت پیش دختر که طفلک  حالا کنار پنجره داشت دست زیر چانه خیابان را می پایید. نمی‌دانم توی مغزش چه 
می گذشت اما درصدش بالا بود که به آنچه من فکر می کردم، فکر کند. شاید. به اینکه خوش به حال میناها و شمعدانی‌ها و حسن یوسف‌ها که لم داده‌اند زیر آفتاب و فقط وظیفه‌شان گل بودن است. همین! کسی انتظار شق القمر ندارد از آن‌ها.

سنجاق
رسول اکرم(ص) می‌فرمایند: خدا رحمت کند کسی را که در نیکی به فرزند خود یاری می‌رساند.پرسیدند: چگونه می توان به فرزندان یاری کرد؟
فرمودند: کارهای آسان و راحت را از او بپذیرد و از محول کردن کارهای سخت و سنگین به وی پرهیز کند.