printlogo


نگاهی به زندگی و زمانه آیت‌الله ناصری، استاد برجسته اخلاق و حوزه علمیه اصفهان که دعوت حق را لبیک گفت
دلداده امام زمان(عج) عبد ناصح خدا
انگار نام بعضی‌ها با برخی واژه‌ها گره خورده است؛ مثلاً وقتی «حاج‌آقا فاطمی‌نیا» به گوشمان می‌خورد، همان‌طور که تصویر لبخند به لب یک سید نورانی در خاطرمان نقش می‌بندد، گرمی واژه‌های محبت و رحمت الهی هم در درونمان سَیَلان پیدا می‌کند. «حاج آقا ناصری» هم از همین جنس است.


​​​​​​​ مردی که تا می‌شنویم کسی می‌گوید «آیت‌الله ناصری»، صدای لرزان پیرمردی با لهجه اصفهانی در گوشمان می‌چرخد که دارد از حضرت ولی‌عصر(عج) برایمان حکایت می‌کند و می‌خواهد ما را به یک وجود مقدس متوجه کند. عالِمی که همه، او را به منبرهای پرخاطره و حکایتش در خصوص امام زمان(عج) می‌شناسند و بشارت‌هایی که گاه و بیگاه در این باره می‌داد. از دیروز صبح نوای بغض‌آلود این ناصح موسپید هم رفت و در قاب خاطرات‌ خوبمان جایی خوش‌نشست تا از او همین بغض کردن‌هایش برای محبوبش حضرت بقیه‌الله(عج) در منبر و کلاس درسش در خاطرمان به یادگار بماند. 
 آیت‌الله محمدعلی ناصری یکی دیگر از اساتید اخلاق و کسی که پای منبرهایش خیلی‌ها را با خدا و امام‌عصر(عج) آشتی می‌داد، دیروز صبح و در بیمارستانی در اصفهان چشم از این جهان فروبست. 

از مکتبخانه دولت‌آباد تا معمم شدن در 13 سالگی
آیت‌الله محمدعلی ناصری آن‌طور که خود روایت کرده سنه 1309 در دولت‌آباد متولد می‌شود. سال‌های ابتدایی را در دولت‌آباد و در مکتب گذرانده و پس از آن به حوزه علمیه اصفهان می‌آید. تمام خاطرات کودکی‌اش در دولت‌آباد شوق رسیدن روزهای آخر هفته است که پدر به خانه می‌آید. پدرش، شیخ محمدباقر که پسر عنوان «اوتاد» و «اهل علم» را برای او به کار می‌برد، از شاگردان علمای برجسته‌ای چون آخوند کاشی، آقا رحیم ارباب و جهانگیرخان قشقایی است. پدری که به محض رسیدن به دولت‌آباد پس از یک هفته دوری از خانواده ابتدا به مسجد محله رفته و نماز و منبر را برپا می‌کند. آن‌طور که محمدعلی روایت می‌کند، در منزل نیز یکسر سرگرم مطالعه است تا وقتی که ظهر جمعه دوباره به قصد حوزه اصفهان ترک خانه کند. 
محمد علی، مدرسه ابتدایی را در همان دولت‌آباد می‌رود و خوب هم درس می‌خواند. تمام آنچه در طول هفته آموخته را آخرهفته‌ها برای پدرش بازگو می‌کند. همزمان با فوت پدربزرگ محمدعلی، شیخ محمدباقر به شوق کسب علم راهی نجف می‌شود و یک‌سال طول می‌کشد تا آنجا بتواند منزلی تدارک ببیند و زن و فرزند را به عراق فرابخواند. آن‌طور که آیت‌الله ناصری روایت می‌کند، در بصره به خاطر نداشتن تذکره، خانواده به ایران برگشت داده می‌شوند و تنها او است که می‌تواند به همراه خادمی که پدرش فرستاده، خودش را به پدر در نجف برساند. 
همین که محمدعلی پا به نجف می‌گذارد، در همان 13سالگی قبای کرباسی شیری رنگ، یک جفت نعلین و عبا و عمامه را از پدر می‌گیرد و به دستور ایشان و به دست آیت‌الله آسیدجمال گلپایگانی ملبس می‌شود. 
تکلیف پدر؛ هر روز یک ورق قرآن و گلستان و معراج السعاده
مقدمات را در محضر پدر می‌خواند و پس از آن، به محضر استادان دیگر هم می‌رود ولی همچنان نخستین استاد او پدرش است که برای او یک درس روزانه تعریف کرده است؛ هر روز یک ورق از قرآن و گلستان سعدی و معراج‌السعاده. پایان روز که می‌رسد تکلیف را از او می‌پرسد. 
با ورود به نجف با حجت‌الاسلام آشیخ محمدکوفی نیز آشنا می‌شود؛ شخصیتی 
هم سن و سال پدرش که همان‌طور که در کتاب‌ها نیز ذکر شده، دو سه تشرف به محضر امام زمان(عج) داشته است. محمدعلی که از ماجرای تشرف شیخ محمدکوفی خبر دارد، یک روز از او راه حلی برای تشرف به محضر امام عصر(عج) طلب می‌کند و از شیخ محمد این‌طور می‌شنود: عمل به همه واجبات و ترک همه محرمات. 

30 سال هر روز زیارت امیرالمؤمنین(ع)
همه رفت و آمد محمدعلی از مدرسه تا خانه و از خانه تا صحن است. زیارت را فراموش نمی‌کند؛ آن‌قدر به زیارت مقید است که حدود 30سال، هر روز به حرم و به وادی‌السلام مشرف می‌شود. 
فوت مادر، آغازگر فصل جدیدی برای محمدعلی است. مادر را که در صحن به خاک می‌سپارند، پدرش شیخ محمدباقر به همراه همشیره‌های کم سن و سال محمدعلی تصمیم به بازگشت به ایران می‌گیرد. محمدعلی اما تصمیم دارد درسش را در نجف هر طور شده ادامه دهد. در روزگاری که سهم طلبه مجرد، روزانه سه قرص نان است و شهریه‌ای نیز برای طلبه‌های سطح وجود ندارد، محمدعلی با قبول نماز قضا روزگار می‌گذراند. 
شیخ محمدعلی این سختی‌ها را به جان می‌خرد و طریق زهد اساتیدش همچون آیت‌الله العظمی سیدمحمودشاهرودی را پی می‌گیرد. آیت‌الله ناصری در همین خصوص این ماجرا را از استادش روایت می‌کند: یک روز صبح، پسر بزرگ ایشان به در منزل ما آمد و گفت آقا با شما کار دارند. خدمت ایشان رفتم و فرمودند: یک نفر از بغداد پارچه زیادی آورده؛ شما اسامی اصفهانی‌هایی که وضعشان خوب نیست و خانواده‌شان کسری دارد را برایم بیاور. من هم هفت هشت روز این را آماده و خدمتشان تقدیم کردم. گفتند: کس دیگری نبود؟ گفتم: آن‌طور که من تلاش کردم این اشخاص بودند که هم مورد اعتمادند و هم جدیتشان در تحصیل خوب است و محتاج نیز هستند و غیر از این کسی به ذهنم نیامد. یک دفعه فرمودند: کس دیگری نبود؟ من جواب دادم من اسم خودم را ننوشتم. آقا گفتند: نِمِخی! من که اینجا نشستم همین یک قبا را دارم. جمعه‌ها می‌شورم و بعد شنبه می‌پوشم و برای درس و بحث و نماز می‌آیم. این‌ها را نمخی. بعد من هم چشم گفتم و گفتم که نمخی. 

از شاگردی حضرت امام(ره) تا بازگشت به ایران
امام که به نجف تبعید می‌شود، شیخ محمدعلی به محضر امام می‌رود و دو سال مکاسب را در خدمت امام می‌خواند و شاگردی می‌کند. از اهل دلی می‌شنود به‌زودی اجازه حضور شما در عراق را نخواهند داد و بهتر است بار سفر ببندید و به اصفهان خودتان بازگردید.
 همین هم می‌شود و آیت‌الله ناصری پیش از آنکه صدام ایرانی‌ها را از عراق اخراج کند، راهی ایران می‌شود.
با بازگشت به ایران شروع به تدریس در حوزه علمیه اصفهان می‌کند. از آنجا به بعد هم محفل درس و بحث و منبرش، به روایت و استناد شاگردان، تلاش برای تربیت نفوس مستعد و صحبت از رحمت واسعه حق تعالی و توجه دادن به امام زمان(عج) می‌شود. 

خبرنگار: فاطمی نژاد