printlogo


به وقت درست و غلط


 پدربزرگم روحانی بود. شاگرد آیت الله کوهستانی. طلبگی‌اش را نجف خواند. صدای خوشی داشت، کم حرف بود، زیاد می‌نوشت و در دسته انسان‌هایی جا داشت که از صورتش مهربانی نمی‌افتاد. حتی وقتی ساواک شکنجه اش داد، حتی وقتی سر سیاه زمستان دختر جوانش را گذاشتند توی گور، وقتی سال‌ها دست و پنجه نرم کرد با امراض عدیده، حتی وقتی ارباب چند قطعه زمین و آسیاب آبی‌شان را بلعید. وقتی می‌نشست روی پله سوم منبر که وعظ کند مسجد از شنونده پُر می‌شد. می‌گویند پیر و جوان همولایتی ارادت داشتند و معتمد دیارشان بود. این بیوگرافی را آوردم که گریز بزنم به دو خصلت بارز آقاشیخ علی ... بخشندگی و گشاده‌رویی. می‌گویند خدابیامرز به آشنا و غریب مکرر می‌گفت متوجه حق و حقوق مردم و متوجه دست و دل و زبانتان باشید پدرجان! 
حالا سال‌ها از رفتن پدربزرگم می‌گذرد و توی خانه، اتوبوس، صف بانک، میهمانی، جلسه، خرید و هزار و یکجای دیگر من به توصیه جَدّم عمل می‌کنم و لبخند می‌زنم. 
دیشب پدربزرگم را خواب دیدم. اما انگار همان پدربزرگ همیشگی نبود. آرام و خوشرو نبود. عجله داشت انگار و دلخوری توی صورتش داد می زد. کوتاه آمد چند جمله‌ای گفت و رفت و من ماندم و یک حال خفه. گیجِ گیج. راستش نمی دانستم اموات از روزگارمان این‌قدر باخبرند! 
قصه این بود که غروب همان شبی که خواب دیدم، دوستم برای مشورت زنگ زد. گفت رفته پای قرارداد با همان مستأجری که رقم رهن و اجاره را پسندیده. ولی آنجا متوجه شده درمورد تعداد نفرات به او راست نگفته اند و صداقت به خرج نداده‌اند. دو نفر نیستند. که توراهی دارند، آن‌هم دوقلو. یعنی چهارنفرند.
من هم بی‌معطلی گفتم نباید دورت می‌زد. من باشم خانه‌ام را می‌دهم به مستأجر راستگو.

پی نوشت
پدربزرگم گفت: خدا، عاشق بخشنده‌هاست. امروز شما چه کردی آقاجان؟ فکر کردی عقل کل هستی؟ جای شک نگذاشتی که شاید اشتباه می‌کنی؟