printlogo


گزارشی از اجتماع باشکوه «احلی من العسل» در صبح ششم محرم در حرم مطهر رضوی
میراث عاشورا در دست فرزندان امروز
در طول تاریخ، برخی جمله‌ها آن‌قدر عمیق‌اند که به تنهایی دنیایی از معنا، احساس و شجاعت را به دوش می‌کشند. «الموت فیک أحلی من العسل/ مرگ در راه تو برایم شیرین‌تر از عسل است» از همین دست است.


نوجوانی سیزده‌ساله، در میانه دشت کربلا، رو به عمویش امام حسین(ع) چنین گفت و با همین روحیه، جاودانه شد و حالا امروز، این جمله به پرچم افتخاری برای نسل جدید تبدیل شده است. نسلی که هر سال در مراسمی با عنوان «احلی من العسل» گردهم می‌آیند تا با حضرت قاسم بن‌الحسن(ع) تجدید عهد کنند.

نوجوانان در مسیر قاسم‌بن‌الحسن(ع)
صبح ششم محرم رواق امام خمینی(ره) حرم مطهر رضوی پذیرای اجتماعی از کودکان و نوجوانانی از نسل دهه نودی تا جوانان دهه هشتادی شد. همه با لباس‌های سیاه، سربندهایی با نقش یا حسین و یا قاسم، چفیه‌هایی بر دوش و شور حسینی در دل، صحنه‌ای چشمنواز را رقم زده بودند. صدای قرائت قرآن آغازگر برنامه بود. صدایی که با طنین در رواق، سکوت آرام پسران را می‌شکست. پدر و مادرها نیز در گوشه‌هایی از رواق نشسته بودند و نگاهشان به فرزندانشان بود که اینچنین با افتخار و اشک، یاد قاسم بن‌الحسن(ع) را زنده می‌کردند. زائران دیگر همه آمده بودند و انگار شور این اجتماع پیش از آغاز برنامه، مشوق آن‌ها برای شرکت در برنامه بود. زائری اهل اصفهان که در ورودی رواق ایستاده بود و قطره اشکی بر گونه داشت، گفت: «راستش من آمده بودم زیارت کنم و بروم، اما وقتی دیدم این‌همه نوجوان رعنا با این شور دور هم جمع شده‌اند، ماندم. آدم نمی‌تواند به این راحتی رد شود، دلش نمی‌آید».

به غلامی در خانه‌ات عادت کردیم 
مجری برنامه از همان ابتدا همراهی همدل با نوجوانان بود. هر بار که شعاری می‌خواند، فریاد دسته‌جمعی نوجوانان رواق را می‌لرزاند. در آغاز مراسم، او با صدایی گرم خواند:
«ذکر خیر تو به هر جا شد و یادت کردیم  
دست بر سینه به تو عرض ارادت کردیم  
پادشاهی جهان حاجت ما نیست حسین  
به غلامی در خانه‌ات عادت کردیم...»
و ناگهان صداهایی یکدست و یکدل از دل نوجوانان برخاست: «یا حسین»، «لبیک یا حسین». این صدا و این فریاد، یک صدای جمعی و تجلی عهدی عاشقانه بود. حالا مجری برنامه، نوجوانان را به خوبی با خود همراه کرده است. در همین حین سراغ یکی از پسرها می‌روم که سن و سالش آن‌قدر نیست اما پرچم بر دست وسط مجلس ایستاده و آن را می‌گرداند. «اسم من محمدطاهاست. ۱۲سالم است. دومین بار است که در مراسم احلی من العسل شرکت می‌کنم. یادم هست سال قبل وقتی به خانه برگشتم، انگار چیزی در دل من روشن شده بود و حس خیلی خوبی داشتم. قاسم‌بن‌الحسن(ع) یک الگوی واقعی ا‌ست برای ما. اگر او در ۱۳ سالگی آن همه مردانگی داشت، ما هم باید یاد بگیریم و محکم بایستیم. تمام آرزوی من این است قدمی در راهش بردارم».
 
وارثان پرچم حضرت قاسم(ع)

منبر حجت‌الاسلام والمسلمین سیدکاظم روحبخش، درست مثل گفت‌وگویی صمیمانه با دل‌های نوجوانان بود. او با لحنی همراه و گاه پدرانه، از قاسم کربلا گفت. نوجوانی که با محبت درون خانواده، محبوب دل‌ها شد و با درک عمیق از زمانه‌اش، به میدان آمد. او تأکید کرد نوجوانان امروز، وارثان همان پرچمی‌ هستند که حضرت قاسم(ع) بر دوش کشید و باید بدانند برای بالا نگه‌داشتنش باید صلابت، تدبیر و هدفمندی را با هم داشته باشند. او گفت شور و شعور باید دست به دست هم دهند تا هیجان جوانی به بار بنشیند. حجت‌الاسلام والمسلمین سیدکاظم روحبخش به فضای مجازی نیز اشاره کرد؛ جایی که امروز هر کلیک و هر پست، می‌تواند یا سدی در برابر دشمن باشد یا روزنه‌ای برای نفوذش. او نوجوانان را به نشر محتواهایی فراخواند که بوی حقیقت و عدالت بدهد، نه تقلید کورکورانه و در پایان، آنان را به هم‌افزایی با دوستان همدل دعوت کرد. نسلی نو که اگر پای کار باشد، می‌تواند هزاران حضرت قاسم(ع) تربیت کند و شعله آرمان‌های حسینی را تا نسل‌ها زنده نگه دارد.

حماسه‌ای نوجوانانه بر لب و بر دل
نقطه اوج مراسم، بی‌تردید لحظه‌ای بود که دو نوجوان دکلمه‌خوان، مهدی بهروزیان و ابوالفضل سیبویه با صدایی که لرزش آن از عمق احساس حکایت داشت، پا به جایگاه گذاشتند. این دو نوجوان، اشعاری را قرائت کردند که تجلی غیرت عاشورایی و شهامت حضرت قاسم(ع) بود. واژه‌ها در فضای رواق پیچید و اشک بر چشمان حاضران جاری شد. دکلمه‌ها انگار بیانیه‌ای خاموش از درک و باور یک نسل بود، نسلی که عاشورا را در دل زیسته است. در این میان، مادری بی‌آنکه چشم از فرزندش بردارد، گفت: «فرزندم همان‌جاست، در ردیف اول نشسته است. وقتی اشک‌هایش را دیدم، یقین کردم عمق واقعه عاشورا را حس کرده است. برای هر مادری، این لحظات مایه سربلندی و غرور است».
صحنه‌ای پدید آمده بود که شور کودکان، باور نوجوانان و اشک بزرگ‌ترها را در خود جمع کرده بود. جمعیتی که اگرچه از جنس امروز بود، اما دل در گرو دیروز داشت و فردایی روشن‌تر را وعده می‌داد. نوبت به مداحی که رسید، صدای محمدعلی موحدی‌شکیب و حسین کاتب در فضا طنین انداخت. جمعیت با ضرب سینه و همصدایی به استقبال نوحه رفتند. کودکانی که حتی مفاهیم را به‌طور کامل نمی‌فهمند، اشک می‌ریختند و بزرگ‌ترهایی که در دلشان به این نسل درود می‌فرستادند. خانمی سن و سال‌دار که نظاره‌گر مراسم بود، گفت: «دیدن آن پسر بچه‌ای که سرش را پایین انداخته و آرام با چشمان معصومش اشک می‌ریزد، دل هر آدمی را می‌لرزاند. خوش به حال پدر و مادرش».

آغاز عهدی تازه...
پیش از پایان مراسم به گوشه‌ای رفتم و از آنجا نظاره‌گر جمعیت بودم. از کودکان گرفته تا نوجوانان، از زائران گرفته تا خادمان، همه در یک فضا تنفس می‌کردند، فضای نور، اشک، عهد و عزت. در گوشه‌ای از رواق، گروهی از والدین در سکوت نشسته بودند. پدری با لباس مشکی، کنار پسر ده‌ساله‌اش نشسته و با نگاه گرم، پسر را نگاه می‌کرد که در پایان مراسم کمی خسته شده بود. مادرش گفت: «من برای مراسم امروز پسرم را از ساعت 6 صبح آماده کرده بودم و از همان صبح زود با پدرش راهی حرم شدیم. می‌خواهم این مراسم و مناسک در جان و دل پسرم نقش ببندد».
مراسم با دعا و سوگواری به پایان رسید و آنچه در دل نوجوانان از این اجتماع باقی ماند، جاودانه شد. آن‌ها با همان سربند‌ها و بیرق‌هایی که به همراه داشتند و با دل‌های روشنشان، از رواق بیرون آمدند و بعد، هر یک به نشانه‌ عهدی پایدار در دل، سربندش را محکم‌تر بست.

خبرنگار: الهه ضمیری  ‏