روایت زائر اهل بابل درباره دو سالی که غمش هنوز همراه او باقی مانده است
سختترین روزهای زندگی من
«سیده ربابه نعمتی» وقتی میخواهد قصه زندگیاش را تعریف کند، یکراست میرود به 19-18 سال پیش؛ به روزهایی که همسرش افتاده بود زندان و او به تعبیر خودش، بیپشت و حامی مانده بود این بیرون. او مقابل ایوان عباسی صحن انقلاب روایت آن سالهایش را تعریف میکند؛ ایامی که به قول خود او سختترین روزهای زندگیاش بودهاند.
چه شد که همسرتان افتاد زندان؟
ما مشغول زندگیمان بودیم که شوهرم بهخاطر قرض و طلب افتاد زندان.
کارشان خرید و فروش بود؟
نه. نقاش ساختمان بود. برای خودش کار میکرد. ولی آندفعه از مردم برنج خریده بود و سر همین معامله کم آورده بود. این شد که مجبور شدیم زمینی را که داشتیم، بفروشیم و پولهایش را به طلبکارها بدهیم، ولی باز هم کلی آدم ماندند و شکایت کردند. بهخاطر همین هم انداختنش زندان.شوهرم خودش رفت و خودش را معرفی کرد. گفت: «من نمیتوانم این پولها را بدهم. من را بگیرید، ببرید زندان». گفتند: «نه. تو برو تا شکایت اینها به نتیجه برسد». خلاصه گذشت تا یک سال بعد که آمدند در خانهمان و شوهرم را بردند. آن موقع سه تا بچه قد و نیمقد داشتیم. شوهرم رفت زندان و من ماندم و سه تا بچه.
شوهرتان چند تا شاکی داشت؟
خیلی داشت؛ همه 100هزار، 200هزار تومانی بودند. آنموقع خیلی پول بود. شوهرم هم اول گفت بگذارید کار کنم و قرضهایم را بدهم، ولی قبول نکردند. آمدند در خانهمان که باید بروی زندان.
بچههایتان چند ساله بودند؟
بچه بزرگترمان کلاس چهارم یا پنجم بود. کوچکترینشان هم هنوز مدرسه نمیرفت. من هم فکر میکردم بچهها اگر بیرون بروند، طلبکارها میدزدنشان. این بود که هر کجا میخواستم بروم، در را قفل میکردم. شب هم که میخواستم بخوابم، همهاش برای بچهها میترسیدم.
نگرانی شما بود یا طلبکارها تهدیدی کرده بودند؟
نه، تهدیدمان کرده بودند. حتی یک بار خواسته بودند پسر بزرگمان را بدزدند. تهدید کرده بودند به بچهها آسیب میزنند. تا اینکه من رفتم دادگاه و ازشان شکایت کردم.
برای چقدر قرض؟
بعد از اینکه مقداریاش را دادیم، تقریباً 3میلیون مانده بود. قضیه مال 19-18 سال پیش است و 3میلیون آن وقتها خیلی پول بود.
زندان چند وقت طول کشید؟
دو سال.
و شما این دو سال را چطور گذراندید؟
دو سال خیلی سخت بود؛ خیلی خیلی سخت. من از همان موقعها پایم دچار مشکل شد. انگار به خاطر کارگریهایی که میرفتم، ضربه خورد.
سر چه کارهایی میرفتید؟
میرفتم سر زمینهای مردم و برایشان کشاورزی میکردم. خانه مردم کار میکردم. شالیکاری و برداشت سبزی میرفتم. خلاصه هر جور بود باید زندگی را سر پا نگه میداشتم.
طلبکارها توقع داشتند حالا که شوهرتان رفته زندان، قرضش را شما بدهید؟
بله. میگفتم: «من چکار میتوانم بکنم؟ شوهرم را انداختید زندان، من که پولی ندارم به شما بدهم». غصه دو تا شده بود. هم غصه دوری شوهرم بود که خیلی دوستش داشتم، هم باید به بچهها و خرج خانه فکر میکردم. طلبکارها هم که قوز بالای قوز. اینجوری شد که کمکم مریضیها خودش را نشان داد. قند گرفتم، ناراحتی قلبی گرفتم، فشار گرفتم.
پس در آن دو سال نشد پولی از طلبکارها را تسویه کنید.
نه. در آن دو سال فقط خرج بچهها و زندگی درآمد. ماند تا وقتی شوهرم از زندان آمد بیرون، کار کرد و پول طلبکارها را داد.
در ملاقاتهای زندان از طلبکارها و نگرانیها چیزی نمیگفتید؟
نه، هیچی نمیگفتم. فکر میکردم اگر بگویم، توی زندان که کاری ازش برنمیآید، حتماً از ناراحتی میمیرد. میگفتم همهچیز این بیرون خوبِ خوب است. حتی همانموقعها بود که عمه و خالهاش فوت کرد، ولی بهش نگفتیم.
شوهرتان برگشت سر همان شغل نقاشی؟
بله، بندهخدا هنوز هم کار میکند. آمد بیرون و کمکم پول طلبکارها را تسویه کرد. شاید چند سال لباس کمتر خریدیم، غذا کمتر خوردیم، کمتر خرج کردیم، تا اینکه بالاخره قرضها تسویه شد. آن دو سال گذشت، ولی شاید باور نکنید غصهاش هنوز با من مانده. همین حالا هم اگر زنی از دوری و دلتنگی شوهرش بگوید، من هم همراهش گریهام میگیرد، چون ناراحتیاش را درک میکنم. بالاخره سختترین روزهای زندگیام را یادم میآید.
خبرنگار: آرمان اورنگ
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
برای توسعه ادبیات زیارت
-
قدس رواق
-
۷۰ سال دلدادگی برای بیداری اسلامی
-
از امام رضا(غ) خواستم برای جبهه مقاومت دعا کنند
-
در بیانیه همبستگی کمیته نمایندگان آستانهای مقدس و بقاع متبرکه با مردم فلسطین بیان شد
-
دعا، رفتن به باطن عالم ملکوت است
-
سختترین روزهای زندگی من
-
شاگرد علامه حسنزاده آملی(ره) : جمع میان حکمت و شریعت، ویژگی آثار علامه حسنزاده آملی است
-
راهپیمایی ضدصهیونیستی روز جمعه در سراسر کشور برگزار میشود
-
تدارک موزههای رضوی برای میزبانی از کودکان در روز جهانی کودک